۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

دیدگاه مسعود اسپنتمان درباره فلسفه ارد بزرگ (ایران)


ارد بزرگ میگوید: ایران بهشت ماست، ایران تنها بهانه ی بودن است.

اگر سر بسر تن به کشتن دهیم / از آن به کشور به دشمن دهیم

دریغ است ایران که ویران شود / کنام پلنگان و شیران شود

چو ایران نباشد تن من مباد / بر این بوم و بر زنده یک تن مباد

در باورهای ایرانیان باستان نیمکره ی بالایین زمین به هفت پاره بخش میشده است. پاره ای که به اندازه ی همه شش پاره ی دیگر بود در میان، و شش پاره ی دیگر پیرامون آن بودند. نام پاره ی مهم میانی خونیرس بود. در باختر آن سَوَه در خاور آن ارزه، دو پاره ی جنوبی فرَدَدَفش و ویدَدَفش و دو پاره ی شمالی وروبرشن و وروجرشن خوانده میشدند. از این هفت کشور گیتی، "ایران" در میانه ی جهان در خونیرس جای دارد.

برای آن دسته از ایرانیان نواندیش که خودآگاهی ملی و ملیت گرایی را ارمغان باختر در سده های کنونی میدانند بخشی از نامه ی "تَنسَر" موبدان موبد ایران در پاسخ به خرده گیریهای گشنَسب فرمانروای تبرستان بر سیاست ملی اردشیر پاپکان، را نمونه می آورم تا بدیشان اثبات شود خودآگاهی ملی در ایران دیرزمانی هستی داشته است. تنسر در این نامه، ایران را به سر و ناف و کوهان و شکم کره ی زمین همسان کرده است و با شودنهایی که می آورد، میخواهد اثبات کند ایران بهترین جای زمین و ایرانیان بهترین و برترین مردمان روی زمین اند:

«اما ایران، میان زمینهای دیگر و ناف زمین است؛ و مردم ما نیکوترین باشندگان و برترین آنها. یزدان، سوارکاری ترک و زیرکی هند و خوبکاری و صنعت روم، همه را در مردم ما آفریده است.... هر هزار مرد از لشکریان ما پیش بیست هزار تن از جنگاوران دشمن ما "با اینکه هیچگاه آغازگر جنگ نیستیم" پیروزی می یابد.... (کتاب شاهنامه فردوسی و فلسفه ی تاریخ ایران- استاد مرتضی ثاقب فر)»

در شاهنامه نیز چنین خودآگاهی ملی را در پاسخ کیقباد به پشنگ تورانی به آشکارا میبینیم:

چنین داد پاسخ: که دانی درست / که از ما نبُد پیشدستی نخست

ز تور اندر آمد نخستین ستم / که شاهی چو ایرج شد از تخت کم

نظامی گنجوی این خودآگاهی را به زیبایی می سُراید:

همه عالم تن است و ایران، دل / نیست گوینده زین قیاس خجل

چون که ایران دل زمین باشد / دل ز تن بِه بود، یقین باشد

شاعر والاتبار ما بیگمان هرگز اوستا نخوانده است، چرا که نیاکان موبد وی در دوران ساسانی نیز اوستا میخواندند اما معنی آن را به خوبی آنچه ما اکنون میفهمیم، نمیفهمیدند.

در جایی دیگر نیز میسُراید:

ترکی صفت وفای ما نیست / ترکانه سخن سزای ما نیست

آن که از نسب بلند زاید / او را سخن بلند باید

خاقانی شروانی نیز هنگامی که از ویرانه های تیسفون میگذرد با دیدن بزرگی درگذشته ی ایران زمین افسوس میخورد و میسراید: هان دل عبرت بین از دیده عِبَر کن هان / ایوان مدائن را آیینه ی عبرت دان

خیام نیشابوری نیز با افسوس میگوید:

آن قصر که جمشید در او جام گرفت / آهو بچه کرد و روبه ارام گرفت

بهرام که گور میگرفتی همه عمر / دیدی که چگونه گور، بهرام گرفت؟!

در کاخهای ویران شده ی نامداران سرزمینمان ایران میتوان هزاران هزار چشمه جاری دید. میتوان فریادهای دادگستر آنها را شنید و تنهایی را از یاد بُرد (اُرُد بزرگ). اما ریشخندسازان و روشنفکران این مرز و بوم در چند دهه پیش که متاثر از آموزه های مارکسیسم شوروی بودند به وارونِ شاعرانِ و اندیشه ورانِ کهن این مرز و بوم که با دیدن ویرانه های ایران بر دادگستری ایران باستان افسوس میخوردند، برای مردم بازگو کردند که ناله ی بردگان و ستمدیدگان دفن شده زیر دیوارهای کاخ های کهن ایران را شنیده اند، سپس اشک ریختند و خود را به سفلگی زدند. اما دریغ انکه نمیدانستند، "آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد. عشق به میهن نشان پاکی روان آدمی ست (اُرُد)"، چیزی که از آن بی بهره بودند.

نکته ای که چنین روشنفکرانی نمیدانستند، این بود که پایستگی ایران به هر شیوه در تاریخ باید ماندگار بماند. حتا هنگامی که در زمان قاجار ایران پایمال سم ستور روس و انگلیس شده یکی از بزرگترین ایران شناسان باختر کنت دوگوبینو مینویسد: "ایران تا همیشه پابرجا خواهند ماند اما گویی این ملت بزرگ به موجب قراردادی معنوی و رازآمیز با هم پیمان بسته اند، در روبرو نیکو برخورد کنند و در پشت سر دروغ بگویند". گوبینو با هوشمندی دریافته است، آن بزرگمنشی های ایرانی که در روزگار سربلندی ایران شوند برتری ایرانی بر دیگر آدمیان شده است، اکنون نیز باید تکرار شود، حتا به بهای تقدس پیشگی و تعارفات ظاهری، تا شیرازه ی این کشور بزرگ تا همیشه پابرجا بماند. پیوستگی میان ایران و ایرانی در درازنای تاریخ مایه ی رشک نیز بوده، چنانچه سرپرسی سایکس کارگزار استعمار انگلیس با خشم میگوید: "نمیدانم چرا هر ایرانی مفلوک، آنقدر به بیابانهای ناتوان در کشت و خاک نابارور خویش میبالد؟!"

روزی سربازان کوروش از وی خواستند به شوندِ سروری وی بر همه جهان، ایرانیان را در جایی خوش آب و هواتر از ایران جایگیر کند، کوروش با مهربانی پاسخ داد: "هرگز، اگر در ایران به سختکوشی آموزش داده نشده بودیم و با زمینهای سنگلاخی آن خوی نگرفته بودیم، از کجا میتوانستیم سرور جهان باشیم؟"

همگام با گفتار کوروش؛ ایران یگانه کشوری ست که سرزمین وی با مردم آن در پیوستگی تو در توی اسطوره ای قرار دارد. کجاست آتن و اسپارت، و کجاست مصر با فراعنه اش؟ بارها و بارها در یورش ترک و تازی و مغول، ایران تهی از مردم شده، حتا نامش را نیز عوض کرده اند اما ایران ایران مانده است. از این رو "ایران تنها بهانه ی بودنِ ماست". تازیان در هنگام یورش به اهورابام ایران، هنگامی که به اهواز رسیده بودند، میپنداشتند به بهشت وعده داده شده در قرآن رسیده اند، اگر آن سیاه اندیشگان سیاه دیده ایران را چنین نیک روز دیده اند، چه کسی شک خواهد کرد که "ایران بهشت ماست"؟

ارد بزرگ میگوید: ایران سپیده دم تاریخ است...

«با امپراتوری ایران، نخستین گام را به پهنه ی تاریخ پیوسته میگذاریم. ایرانیان نخستین قوم تاریخی هستند؛ ایران نخستین امپراتوری از میان رفته ی تاریخ است. در حالی که چین و هند در وضعیت ثابت مانده اند و تا روزگار ما همچنان به شیوه ی طبیعی و گیاهی زیسته اند، تنها ایران میدان آن رویدادها و دگرگونیهایی بوده است که از زیستن سخن میگوید.... اگر امپراتوریهای چین و هند در تاریخ برای خودشان جایگاهی داشته اند تنها از دیدگاه خودشان بوده است؛ ولی از ایران است که نخست بار آن فروغی که از پیش خود میدرخشد و پیرامونش را روشن میکند سر بر میزند.... از دیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراتوری راستین و حکومتی کامل است که از عناصری ناهمگن فراهم می آید. امپراتوری ایران، همچون امپراتوری گذشته آلمان و سرزمین پهناور زیر فرمان ناپلئون، امپراتوری به معنای امروزی این واژه بود؛ زیرا از کشورهای گوناگونی فراهم می آمد که هر چند به شاهنشاهی ایران وابستگی داشتند اما فردیت و عادتها و قوانین خود را حفظ میکردند (کتاب فلسفه ی تاریخ - هگل)»

در اندیشه ی ایرانی، واژه ی "مرد" در چم "مردنی و میرا" است در حالی که واژه ی "زن" از "زیستن و زندگی" ریشه گرفته است. شاید به همین شوند است ایرانیان در درازای تاریخ "ایران" را چون مادر خویش دوست دارند. چون ایران زیستندگی زن گونه ی خویش را تا ابد پایسته میداند. دید مردم ایران به کشورشان دیدی ناموس پرستانه است. نکته ی شگفت اسطوره ای در اینباره پیوند جم و جمک با آسمان و زمین ایران است. در اسطوره های کهن ایران جمشید خدای آسمان و جمک خواهر وی خدای زمین اند(چون نمونه ی گایا و اورانوس) که از پیوند میان آن دو فرزندان ایران زمین زاده میشوند. ضحاک پس از آنکه جمشید را شکست میدهد، به گونه ای نمادین جمک را (که در شاهنامه به کالبد شهنواز و ارنواز درآمده است) به شبستان خود میبرد و به او جادویی می آموزد، با این معنا که مام میهن را از آن خویش کرده است و در پایان روزگار ضحاک، پیروزی فریدون زمانی قطعی میشود که جمک را از شبستان ضحاک به آغوش خویش میکشاند.

میهن پرستی همچون عشق فرزند است به مادر (اُرُد بزرگ)

برای آن دسته از "واپسین ایرانیان" که به مرام ها و آرمانهایی چون جهان میهنی، سوسیالیسم، مارکسیسم، آنارشیسم و ... باور دارند و اندیشه ی خویشتن را با میهن پرستی در همستاری میبینند، گفته ای از ارد بزرگ را هدیه میدهم:

ارد بزرگ میگوید: «میهن دوستی دسته و گروه نمیخواهد! این خواستی است همه گیر که اگر جزین باشد باید در شگفت بود. سرافرازی کشور بزرگترین خواست همگانی ست. به آنهایی که میگویند اُرُد عشق نمیشناسد بگویید او هم عاشق شد! ...... یکبار و برای همیشه عاشق میهن پاکش "ایران" ........».

مسعود اسپنتمان

sepitemann@yahoo.com


دیدگاه مسعود اسپنتمان درباره فلسفه ارد بزرگ (کودک)

ارد بزرگ می گوید : بی پناهی و سرگردانی کودک امروز بیش از هر زمان دیگری ست


سرگردانی و بی پناهی از گونه گرایشهای سهشناک و روان-اندوخته ی آدمی است.
اندیشه ورزانی چون فروید و بیشتر یونگ پیدایش فرهنگ و تمدن را زاده ناهمسانی سرشت ساده و ناخودآگاه آغازین آدمی با زندگانی متنوع تر اوی در دوران پسین تر میدانند. زیرا آدمی در دوران زندگانی طبیعی خویش پیش از آغار زیست هاژمانی، هرگز همچون جانوری طبیعی نیست، بلکه چیزهایی میبیند و میشنود که به هیچ روی ریشه از غریزه ی ویژه-طبیعی نمیگیرند. او خوابهایی میبیند که هرگز رویکردی خودآگاهانه ندارند. آنها از هزارها سال زندگی ناخودآگاهانه سرچشمه میگیرند.، او در خود، میان ماده و مینو دوگانگی میپندارد... او دیگر میمون گذشته نیست!
ازین روست که منتسکیو، نیاکانمان را خوشبخت تر میداند، چرا که زندگانی در اجتماع هرگز نمود و الگویی همسان با زندگی در خانواده ندارد که یکی دیگر از تفاوتهای میان جان لاک و تامس هابز را آشکار میکند. در جایی که هابز، خانواده های بزرگ و جداسر از دولتها را نیز دولت میخواند، لاک میان ایجاد ناخودآگاه نهاد سنتی خانواده و ایجاد دولت اجتماعی که صد در صد خودآگاهانه چهره میگیرد ناهمسانی میبیند. ازین رو لاک سرشت طبیعی بشر را عقلانی میداند.درست به همین خاطر است که سرگردانی و بی پناهی انسان امروز بیش از هر زمان دیگرست، چرا که بیش از هر زمان دیگر بر اجتماعی شدن کودک پای میفشارند، و او بیش از هر دوره دیگر زمان کمتری را با خانواده میگذراند. خانواده از وی گرایشها و اخلاقیات ایده آلی میخواهد که جامعه ی پراگمات با آن بیگانه است.
شاید اکنون بتوانیم شوندی برای پاسخ رندانه کوروش به یونانیان بیابیم که گفت: من از کشوری که مردم آن در بازارش به هم دروغ میگویند نمیترسم.... چرا که ایرانیان از دیرباز ساختمان دولت خویش را برپایه قدرت پدرانه ساخته بودند ساختاری بر پایه اندیشه ی کدخدایی. کدخدا در اوستا و شاهنامه در معنای:
مدیر خانه- مدیر روستا- مدیر شهر- و پادشاه و حتا خدا به کار رفته است. کدخدا از پهلوی کتک خوتای گرفته شده است. ازین رو خویشکاری، از خانواده تا خویشکاری خدایی همه پیوسته با همند و زنجیره ای یگانه میسازند.

به همین شوند اورمزد برای پیروزی بر اهریمن به یاری آدمیان میبالد. از یاوری کودک در خانواده خویش تا یاوری پادشاه در کشور. مفهوم فره هم از آنجا پای میگیرد که جامعه نیاز به ویژه گرایی (تخصص) دارد. و هر خانواده در طبقه ای به خویشکاری میپردازد تا برسد به شاهی که خویشکاری اش در ایجاد دادگری و هماهنگی میان خانواده و طبقات است. همچنین ناخوشایند بودن پیشه وری و بازرگانی در میان طبقات ایرانی شاید از همین جا سرچشمه بگیرد. پس در ایران، خواستهای خودآگاهانه ی اجتماعی در پیوستگی با خواستهای طبیعی و ناخودآگاه خانواده قرار میگیرند.
جامعه غربی با همه دستاوردها و کامکاریها و حتی کوتاهی های خویش، دولت را همچون خدای مسیحی، ناظر بر آدمیان میداند و این تنها اوست که میتواند کودک را با جدا ساختن از خانواده، راهبه خویش سازد. (رویکرد غربیان در زمینه آموزش در مدرسه و جامعه، که جدایی کودک از خانواده و در پی آن، شکاف میان ناخودآگاه سنتی و خودآگاه دیوانسالارانه را در پی دارد سرچشمه هزاران بیماری روانی است)

آیا میتوانیم بر پایه آموزشهای کهن خویش، دولتی بنا کنیم که گرچه در ژرفنای خود اجتماعی است، اما هرگز از پداران و مادران نخواهد که فرزندان خود را بی سرپناه و سرگردان در دامان اجتماع بی اخلاق رها کند؟ آیا دولت فرهمند و نوین ایرانی، با دولت سکولار اما مسیحی غربی دگرگونه تر نیست؟


مسعود اسپنتمان

sepitemann@yahoo.com


دیدگاه مسعود اسپنتمان درباره فلسفه ارد بزرگ ( آرامش )


ارد بزرگ میگوید: آرامش اگر همیشگی باشد، سستی و پلشتی در پی دارد

پهنه ی گیتی جنگ ها و آشتی های بسیاری به خود دیده است.

در مقایسه با "ایران" در بسیاری از گوشه های دیگر گیتی، جنگ پدیده ای نایاب یا کمیاب به شمار میرود. زیرا کمتر سرزمینی بخت آن را داشته که گذرگاه آمد و شد فرهنگهای گوناگون باشد. "ایران" گِردِ آنکه پلی میان فرهنگها و تمدنهای بزرگ بوده، همواره خویشتنیِ خویش را نیز از یاد نبرده است، نمونه ی چنین خویشتن-پایی را در هنر این سرزمین به آشکارا میبینیم. هنری که از همه ی جهان سرمشق گرفته، اما همواره نقش خود را بر کنگره هستی نگاشته است. پافشاری ایران و ایرانی در خویشتن مانی، و نپذیرفتن رنگ بیگانه بر خود، او را به پرداختن بهایی سنگین وادار کرده است. جنگهای همیشگی ایران با خاور و باختر ناشی از چنین رویکردی می باشد. در این میان هوشمندان ایران، برای پرهیز از جنگ دست به دامان "پیمان" شدند.

"پیمان" مرز میان جنگها و آشتیها را میسازد. چه بسیار پیمانهایی که پیام آور آشتی بوده، و چه بسیارتر پیمان شکنی هایی که آغازگر جنگهای خونین شده است.

ارد بزرگ میگوید: میدان پیمانهای گسسته، همچون مردابی دهشتناک است که باید از آن گریخت.

ایرانیان در پیمانهایی که با اقوام گوناگون میبستند در تلاش بودند تا با ثابت کردن مرزها، یکپارچگی سرزمینی خویش را نگاهبانی کنند.

اما پس از آنکه جنگی پایان می یابد، با بستن دوباره ی پیمان ها، مردم آشتی جو و آرامش خواه میشوند.

چرا که "آرامش"، روان آدمی را پالایش میدهد و ساز نوآفرینی را برای او کوک میکند. آرامش، دمی از زندگانی است که آدمی با کمک آن میتواند فراتر از بایستگیهای زیستی ساده ی خویش، اندیشه خود را در میدانهای دیگر هستی پرداخت کند.

در این جا میتوانیم با جدا ساختن "آرامشِ ویژه یِ جهان ایرانی" در برابر "آرامشِ ویژه یِ جهانِ خاور و باختر و تازی"، بر یگانگی فرهنگ خود پای بفشاریم.

از دیدگاه پویایی و سرزندگی، دو گونه آرامش داریم. نخست آرامش همراه با سستی و پلشتی و خواب آلودگی که نشان دهنده ی گونه ای حالت تکراری و سکرآور است و ویژه ی بسیاری از سرزمینهای انیران میباشد. دو دگر آرامش جشن ساز که ویژه ی ایران زمین است.

بدیهی است بهای آرامش را بی بهرگان از آن بهتر میدانند. برای ایرانیان که همواره در جبهه های باختر و خاور و نیمروز میجنگیده اند، آرامش چیزی بیش از سستی و پلشتی خواب آلوده میباشد. آرامش چنین مردمی از مایه ی جنگ و حماسه است. حماسه ای سرازیر شده از سرچشمه های آسمانی شادی که تا به زمین روان میشود و تن و روان آدمی را سیراب میسازد. مردمی که در جنگ سرشارند از حماسه و رجز و پویایی و سرود آیا میتوانند آرامشی بدون پویایی و حماسه و گُردمنشی داشته باشند؟

ازین رو پویاییِ ایرانی، یا در راه جنگ و رنج و کار و تلاشندگی زیستی روان است یا در آرامشی جشن ساز.

جشنی سرشار از زندگی که از زایشی نو و بی تکرار مایه میگیرد. چه جشنهای ماهانه و چه جشنهایی چون سده و نوروز و یلدا و چه گاهانبارها و جشنهای فصلی، همگی از رویدادهایی متفاوت و تکرارناشدنی زاییده میشوند. ازین رو برای برپاکنندگان خویش، کارمایه ای شگرف و هنگفت از نیروهای گوناگون و بی تکرار به همراه دارند، و در پی پویایی و شادی و جنبش به ارمغان می آورند.

ایرانیان، درازگاهی؛ "هفته" نداشتند بلکه در درازای هر ماه، جشن ویژه ی آن ماه را، با شادی و پویایی برگزار میکردند.

به وارون، جمعه ها و شنبه ها و یکشنبه ها (آدینه های سامی مسلمانان، یهودیان، مسیحیان) از گونه ی آرامش همراه با پلشتی و سستی، همانند "خدا 6 روزه جهان را آفرید و روز هفتم استراحت کرد" میباشند. در کشورهایی که چنین آدینه هایی دارند، هر پنجاه آدینه ی سال، با یکدیگر همسان هستند، ازین رو آرامش باشنده در آن، کارمایه ای سستی زا و تکرارآفرین دارد. به همین شوند روزهای رامش در باختر بیشتر به "استراحت" و "رخوت" گرایش دارد تا با نوشدگیِ و زایش دوباره ی ویژه ی جشنهای ایرانی.

تا بدینجا آشکارست که روزگارِ ایرانی، چه در آرامش سپری شود چه در جنگ، پویایی خویش را هیچگاه از دست نمیدهد. جشنها و جنگهای ایرانیان از کارمایه ی زمینیِ ایرانیان و رویدادهای سرزمین ایران شالوده میگیرد، به همین شوند پویا و جنبنده و کارآفرین و زاینده است و او را با سستی و پلشتیِ ناشی از تقدیرباوری سامی (خدا بندگان خویش را مقدر ساخته تا در روز "سِبت" استراحت کنند) میانه ای نیست. آرامش ایرانی ریشه در آزادگی و خواستِ ایرانی دارد، و چون نسخه ای آسمانی نیست.

جشن "شش گاهنبار" ایرانی که ریشه ی اندیشه ی یهود در آفرینش 6 روزه جهان است، نماد آفرینش شش وینه(مرحله) ایِ گیتی به دست اورمزد است، اما به وارون اندیشه ی سامی، در درازای سال و در ماههای متفاوت برگزار میشود، گویا "خدای ایران"، (از آنجا که همسان و هم اندیش با باشندگان ایران است)، همچون باشندگان سرزمین خویش از تکرار بیزار است.

اما آرامش سامی تقدیرباور و اجباری آسمانی است

بایسته است بدانیم، آرامش اگر دیر زمانی به درازا بکشد پویایی خویش را از دست خواهد داد چنین آرامشی هرگز نمیتواند آرامشی سازنده باشد. زیرا رنگ تکرار به خود میپذیرد و نیروهای آدمی را با خیزش به سوی یکنواختی، میکاهد. پویایی، در دگرگون شدن رویدادهاست نه در تکرار حالتی یکسان.

از این رو آرامش اگر همیشگی باشد، سستی و پلشتی در پی دارد.

در اسطوره ی ایران و در زمان تهمورث زینوند، دیوها در جنگی به دست ایرانیان برده میشوند. آنان آزادی خویش را در ازای آموختن "یکی نو هنر" بدست می آورند:

کشیدندشان، خسته و بسته، خوار / به جان خواستند آن زمان زینهار

که ما را مکش تا یکی نوهنر / بیاموزنیمت که آید به بر

اما در زمان جمشید خوب رمه، دیوها در زمره ی طبقه ای جداگانه چون "کاست" نجس ها در هند در می آیند.

بفرمود پس دیوِ "ناپاک" را / به آب اندر آمیختن خاک را

و مردم ایران از بخت بهره کشی از نیروی بردگان دیو روی تا سیصد سال مرگ و بیماری و رنج را به خود نمیبینند.

چنین، سال سیصد، همی رفت کار / ندیدند مرگ، اندر آن روزگار

ز رنج و ز بدشان نبود آگهی / میان بسته دیوان بسان رهی

به فرمان مردم نهاده دو گوش / ز رامش، جهان پر ز آوای نوش

چنین آرامش پیوسته ای که سه سده به درازا میکشد، همراه با بهره کشی از نیروی دیوان به جای خویشتنکاری، نیروی زایش مردم را میخشکاند، و ایرانیان را به سستی فرامیخواند. از آنجا که شیرازه ی هاژه در پویایی و خویشتنکاری و پایبندی به پیمانهاست، به شوند سستی درازهنگام مردم، پایه های بن مند هاژه نیز به سستی میگراید و چیزی که در این میان بهره ی باشندگان چنین سرزمینی میگردد، پلشتی و نارایشمندی و هرج و مرج است. با نگاهی نو به اندیشه ی جمشید در [به گیتی جز از خویشتن را ندید]ن، و با پذیرفتن پیوستگی کردار شاه و مردم در یک کشور، میتوانیم شوند گسستگی هاژمان ایرانی در زمان جمشید را بفهمیم. به گفته ی دیگر، به شوند پلشتی و بی نظمی ناشی از سیصد سال آرامش پیوسته، همه ایرانیان چون جمشید به خودخواهی و خودکامگی دچار گشته اند:

[که جز خویشتن را ندانم جهان]

در چنین کشوری، مردم آرزویِ "پر از هول شاه اژدها پیکری" را میکنند تا هرج و مرج ناشی از سیصد سال خوشی پیوسته را با گزندگی و خودکامگیِ همه چیزخواه (دیکتاتوری توتالیتر) به رایشمندی و نظم دگرگون سازد. حال آنکه از دست دادن آزادی برای به نظم درآوردن هرج و مرج، خود اشتباهیست بزرگتر.

آنانی که همیشه در آرامش هستند، لاابالی ترین آدمهایند (اُرُد بزرگ)

یا آنکه در زمان ساسانیان، بهرام گور دستور میدهد تا دفترهای مالیات را آتش زنند. گنجور شاه به وی میگوید که تا بیست و سه سال مردم میتوانند با خوشی و خرمی و آرامش بی آنکه بکارند و بدروند و برنجند از گنج شاه بهره مندانه بخورند و بنوشند:

بدو گفت تا بیست و سه سال نیز / همانا نیازت نیاید به چیز

ز خورد و ز بخشش گرفتم شمار / درمهای این لشکر نامدار

...........

بفرمود پس تا خراج جهان / نخواهند نیز از کهان و مهان

اما دست برداشتن مردم از تلاش و تخشایی همانا و جنگ همانا. آرامشی همیشگی همانا و پلشتی و سستی همانا.

ز بیشی به کژی نهادند روی / پر آزار گشتند و پرخاشجوی

به همین شوند از نو مردم را به کوشش و تلاش و پرهیز از سستی و پلشتی فرامیخواند:

چنین داد پاسخ که تا نیمروز / که بالا کشد مهر گیتی فروز

نباید برآسودن از کشت و ورز / کسی کش کشاورزی او را ست ارز

دگر نیمه را خواب و آسایش است / و گر خوردن و کام و آرایشست

همچنین در پایان دوره ی ساسانی، وضعیت رزمیاران و واسپوهرکان ایران، چنان است که ارتش اشرافی و سنگین افزار ساسانی (با نگاهی به نگاره های تاق بستان کرمانشاه) که چند سده لرزه بر تن لژیون های رومی افکنده است، آنچنان در رفاه و سستی ناشی از آرامش زیست میکند که در برابر لشکر ساده و باورمند تازیان پاپتی به آسانی شکست میخورد.

میگویند رسیدن به آرامش، هدف است. باید گفت آرامش تختگاه نوک کوه است، آیا کوهنورد همیشه بر آن خواهد ماند؟ بیشتر زمان زندگی او در کوهپایه و دامنه میگذرد به امید رسیدن به آرامشی اندک و دوباره نهیب دل، و دلدادگی به فرازی دیگر (اُرُد بزرگ)

مسعود اسپنتمان

sepitemann@yahoo.com


دیدگاه مسعود اسپنتمان درباره فلسفه ارد بزرگ (شادی)

شادی کجاست ؟ جای که همه ارزشمند هستند . ارد بزرگ

در ژرفای هر آدمی چون غنچه ای، ناگهان میشکفد و تن و روان آدمی را مالامال از شادی میکند. بیگمان، ارزشمند انگاری و شادی از ویژگیهای غریزه زندگی (اروس) میباشد که با هرگونه انزوا خواهی صوفیانه زاهدانه و یا هندی که زاده ی غریزه ی مرگند در رویارویی شدید است. میل به تخریب یا میل به گوشه گیری (که نخستین خشمی است رو به بیرون و دومی گرایش خشم به درون) هرکدام نشانه های از آز و نیاز را در خود میپرورند و به همین شوند با شادی که زاده ی عشق به زندگی است بیگانه اند. شاید به همین شوند است که اشو زرتشت، نیکی را همتای زندگی، شادی و هستیوری، در پیکره ی هاژه سرشار از آدمی میداند و بدی را با نازندگی، مرگ و شیون و مویه همذات میپندارد. شادی ناب آن زمان روی میدهد که هر انسان، دیگران را چون خود، یاوری برای پیروزی نیکی بر بدی میداند (ریشه ی اندیشه ی ایرانی) و این یاوری برای به کردار رسیدن راهی جز ارزشمندن دانستن همه ی اندامواره های انسانی آن برای خود نمیشناسد. ازین روست که سعدی بنی آدم را اعضای یک پیکره میداند. این گفته ارد بزرگ بی شک آرمانشهر همه آگاهان است...


مسعود اسپنتمان

sepitemann@yahoo.com


۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

جملات زیبا از بزرگان -جملات فیلسوفانه- سخنان بزرگان - جملات معنی دار


زندگی آنقدر کوتاه است که بعضی ها فقط میرسند کارهای ضروری خود راانجام دهند!!!" . فرد هند فاین



"
بدي را با عدالت پاسخ دهيد، مهرباني را با مهرباني" . كنفوسيوس



"
در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید" . ارد بزرگ



"
اگر قرار است انسان روزی تعادل روحی خود را از دست بدهد و بشکند بهتر آن است که در جوانی باشد چرا که بعد از آن محکمتر وقدرتمند تر زندگی خواهیم کرد!" . آرید هالاند



"
زندگی کردن چون مجموعه ای ست از لایه های زیرین یک سازنده گی عاشقانه ایست که دوباره و دوباره در طول زندگی بازسازی می شود اینرا زمانی باور می کنی که آنرا امتحان کرده باشی!!!" . بیورنست یئرن



"
انسان آن چیزی خواهد شد که خود باور دارد!" . أودنه ساندروُل



"
هر چیزی که بیرون از محدوده آبرو باشد جز شکست وتباهی نتیجه ای نخواهد داشت!!" . سامر سومروم



"
اگر می خواهی بزرگ شوی ، از کردار نیک دیگران فراوان یاد کن" . ارد بزرگ



"
پيروزی آن نيست که هرگز زمين نخوری، آنست که بعد از هر زمين خوردنی برخيزی" . مهاتما گاندی



"
از ابرانسان است كه انسان هاي برتر دلگرمی و شجاعت مي گیرند" . فردریش نیچه



"
رنجدیده ! اگر بکوشی تا چیزی از مال خویش را به مردم بذل کنی بی تردید رستگاری" . جبران خلیل جبران



"
برای کوبیدن یک حقیقت ، خوب به آن حمله مکن ، بد از آن دفاع کن" . علی شریعتی



"
اولین درسی که والدین باید به فرزندان خود بیاموزند، صداقت است" . شوپنهاور



"
چون دل راست اندیش و زبان راستگو باشد در کاستی و نادرستی بسته می شود" . بزرگمهر



"
بدون باختن برنده نمي شوي" . مثل روسي



"
انسان فرزند كار و زحمت خويش است" . داروين



"
مردم پست و دون همانند سراب مانند كه چون كمي به آنان نزديك شوي به زودي پستي و ناچيزي خود را بر تو آشكار سازند" . گوته



"
در همه چیز همه چیز هست!!!" . ضرب المثل فرانسوی



"
اینکه من چیزهائی خوبی آموختم که هیچ جوابی برآن پیدا نمی شود!" . هلگه توُروُند



"
بهترین چیزهائی که همیشه منظور من بوده است, آرزو می کردم که مد نظرم نبود!!!" . فرانس ویندر بررگ



"
وسرانجام اینکه من از حماقت های خود در زندگی پخته شده ام!" . الینُور فلور



"
جایی که شمشیر است آرامش نیست" . ارد بزرگ



"
هرگز نمی توانیم صفت خوبی را در دیگران بشناسیم مگر اینکه از آن بویی برده باشیم " . چینگ



"
اگر امروز حتی یک کلمه از دیروز بیشتر بدانید مسلماً شخص دیگری هستید" . چاحیت



"
از دشتمن خودت يكبار بترس و از دوست خودت هزار بار" . چارلي چاپلين



"
علت هر شكستي عمل كردن بدون فكر است" . الكس مكنزي



"
بدبختي انسان از جهل نيست از تنبلي است" . ديل كارنگي



"
آنچه ما بكاريم درو مي كنيم و سرنوشت ما را به جزاي كارهايمان خواهد رسانيد" . اپيكوس فيلسوف



"
در این روزگار ما به خاطر اندیشه ها می جنگیم و روزنامه ها سنگرهای ما هستند" . هاینه



"
اگر به سخنی که گفته اید با تمام وجود پایبند هستید، دیگر نیازی نیست برای آن پوزش بخواهید" . ارد بزرگ



"
به سراغ زنان می روی ؟ تازیانه را فراموش مکن !" . فردریش نیچه



"
سرچشمه همه فسادها بيكاري است، شيطان براي دست هاي بيكار، كار تهيه مي كند" . پاسكال



"
كار و كوشش ما را از سه عيب دور مي دارد، افسردگي، دزدي و نيازمندي" . ولتر



"
بيش از حد عاقل بودن، كار عاقلانه اي نيست" . مثل فرانسوي



"
جواهر بدون تراش و مرد بدون زحمت ارزش پيدا نمي كنند" . مثل چيني



"
آنکه از دشمن داشتن می ترسد ، هرگز دوست واقعی نخواهد داشت" . هزلت



"
حسد همچون مگس است که همه جای بدن سالم را رها می کند و بر روی زخمهای آن می نشیند" . چایمن



"
ریشه کارمند نابکار ، در نهاد سرپرست و مدیر ناتوان است" . ارد بزرگ



"
شايد بتوانيد دست و پای مرا به غل و زنجير کشيد و يا مرا به زندانی تاريک بيافکنيد ولی افکار مرا که آزاد است نمی توانید به اسارت در آوريد" . جبران خلیل جبران



"
زن کودکی است که با اندک تبسم خندان و با کمترین بی مهری گریان می شود" . هرود



"
چون دانستی که خدا از خاکت آفریده کردنکشی و خود رایی مکن" . بزرگمهر



"
شاخ پربار سر بر زمين مي نهد و عظمت آن هم چنان در فروتني او جلوه گر است" . گاندي



"
تولد و مرگ اجتناب ناپذيرند، فاصله اين دو را زندگي كنيم" . سانتابان



"
همت آن است كه هيچ حادثه و عارضه اي، مانع آن نگردد" . ابن عطا



"
مرد بلند همت تا پايه بلند به دست نياورد از پاي طلب ننشيند" . كليله و دمنه



"
صاحب همت در پيچ و خم هاي زندگي، هيچ گاه با ياس و استيصال رو به رو نخواهد شد" . ناپلئون



"
بعضی ها طوری هستند که دوستانشان هرقدر از آنها پایین تر باشند بیشتر دوستشان دارند" . چترفیلد



"
برای پویایی و پیشرفت ، گام نخست از پشت درهای بسته برداشته می شود" . ارد بزرگ



"
باری ؛ زرتشت در مردم نگریست و حیران بود. سپس چنین گفت :
انسان بندی است بسته میان حیوان و ابر انسان ؛ بندی بر فراز مغاکی.
فرارفتنی ست پر خطر ؛ در – راه – بودنی پر خطر ؛ واپس نگریستنی پر خطر ؛ لرزیدن و درنگیدنی پر خطر.
آنچه در انسان بزرگ است این است که او پل است نه غایت ؛ آنچه در انسان خوش است این است که او فراشدی ست و فروشدی" . فردریش نیچه



"
نوابغ بزرگ زندگي نامه بسيار كوتاهي دارند" . امرسون



"
نه ترن، نه ريل ها، اصل نيستند، اصل حركت است" . ژيلبر سيسبرون



"
مصمم به نيك بختي باش، نيك بخت مي شوي" . لينكلن



"
بدي را با عدالت پاسخ دهيد، مهرباني را با مهرباني" . كنفوسيوس



"
اگر مي خواهي در برابر قاضي نايستي، قانونمند زندگي كن" . ولتر



"
جهان را نگه دارید، می خواهم پیاده شوم" . اوبالدیا



"
زنده محسوب نمي شود" . مونتسكيو


منبع : وبلاگ ......دخترک شیطون.....
http://gh22.blogfa.com/post-205.aspx

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

داستانهای کوتاه

معبد شیوا
تفسیرهای خاخام
خدا و کودک
مورچه
اینم از سیزده به درشون....
رویاها
عملیات‌ کربلای‌ پنج‌ شلمچه
وسوسه
ماجرای مرد خبیث
ارشک و رودخانه مردمی
درسی از ابومسلم خراسانی
روسپی و راهب از پائولو کوئیلو
راه بهشت از پائولو کوئیلو
دلمشغولی های شاه سلطان حسین
خشم فرمانروای یزد
کوزه ترک خورده
سفر هفتاد ساله
ساختن روح
شادی در تنهایی نیست
فروتنی فریاپت
قهرمان های آدمهای کوچک
میخهایی بر روی دیوار
عشق بورزید تا به شما عشق بورزند
مزدور
برایت ارزوی کافی میکنم!!!
نا امیدی خردمندان را هم به زمین می زند
لیلی، خودش را به آتش کشید
لیلی، تشنه تر شد
لیلی، پروانه خدا :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ لیلی، نام دیگر آزادی :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ وجود و دریای خرد :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ آیا تکرار تاریخ ممکن است :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ لیلی، رفتن است :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ آیا در پس مرگ زندگی ست :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ شیطان از انتشار لیلی می ترسد :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ اسب سرکش در سینه لیلی :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ لیلی، زیر درخت انار :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ لیلی، نام تمام دختران زمین است :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ احترام به شایستگان :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ جواز بهشت :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ سم :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ نشان لیاقت عشق :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ تزریق خون :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ امنیت در دستگاه دیوانی ! :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ امید ، خود زندگیست :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ خانم نظافتچی :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ تصمیم مهم :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ آخرین ضربه بود :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ جنگ خوب است یا بد ؟ :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ سرانجام عشق به ایران :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ زیر سایه های لغزان برف :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ ساعت را نگاه می کنم :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ درخشش سپید و خنک معشوق :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ شانه خودخواه از زیبا تبریزی :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ قدرت عجیب یک کودک :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ سنگتراش :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ قلب جغد پیر شکست :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ بزرگترین حکمت :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ خولی و خر نامرد :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ بلایی که ابومسلم خراسانی بر سر کمونیسم آورد ! :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ کاریمی" تعریف می کند : :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ کودکی با پای برهنه :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ شجاعت ادامه دادن زندگی ام را هم دارم :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ عروسک پشت پرده از صادق هدایت :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ آخرین باری که دیدمش :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ مردی که فقط می خواست بگوید سیب :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ گل سرخی برای محبوبم :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ چند لحظه خودتونو اونجا ببینید.. :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ عقاب :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ فقر :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ حکمت خدا :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ نابینا و ماه :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ بهشت و جهنم :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ ایجاد امنیت وظیفه فرمانرواست :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ عروسک :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ شکلات :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ نوشته روی دیوار :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ نوشته روی دیوار :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ دلربایی پیش از مرگ :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ ایمان :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ دو کوزه :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ فرزانگی پیری :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ پارمیس :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ شبی راه‌زنان :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ کمک خواندنی شاه سلطان حسین به سیل زدگان :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ یادگـــــاری :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ طعم عشق به میهن :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ گفتگو با کودکان
راه بهشت :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٤ گهواره خالی از داکتر اکرم عثمان :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٤ گفتگو با کودکان از یاسمین آتشی :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٤ بهای عشق از داکتر ش. پرتو :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٤ بشـنو از نی چون حکایت می کند از اکرم عثمان :: ۱۳۸٧/۱٢/٢٤ داستانی از حضرت سلیمان :: ۱۳۸٧/۱٢/۱٢ پهـلوی تابوت :: ۱۳۸٧/۱٢/۱٢ امید کسی را نا امید نکن :: ۱۳۸٧/۱٢/۱٢ افسانه هندی :: ۱۳۸٧/۱٢/۱٢ مهمترین پشتوانه فرمانروایان :: ۱۳۸٧/۱٢/۱٢ بتی که شکست :: ۱۳۸٧/٩/٥ پدرم و رادیوی کوچکش از قادر مرادی :: ۱۳۸٧/۸/۳٠ آوازه نام رودکی :: ۱۳۸٧/۸/٢٥ زن حامله روی درخت از عزیز معتضدی :: ۱۳۸٧/۸/٢٥ داستان کوتاه پرستـــــو از عزیز معتضدی ::

ارشک و رودخانه مردمی




آغاز ایجاد دودمان اشکانیان در کناره رود اترک ( پارتها )

جوانان ایرانی به ستوه آمده از ستم دودمان سلوکی بارها به پیش ارشک ( اشک یکم ) آمده و خواستار طغیان بر ضد پادشاه سلوکی می شدند و ارشک به رود آرام اترک می نگریست و می گفت تا زمانی که جریان مردمی آرام است طغیان ما همانند فریاد بی پژواک خواهد بود و باید صبر کرد .



اشک یکم

پس از چندی یارانش خبر آوردند که دیودوتس ( دیودوت یکم ) والی یونانی باکتریا بر علیه آنتیوخوس دوم پادشاه سلوکی شورش نموده و دولت مستقل باختر را تشکیل داده است .


دیودوت یکم

باکتریا ( که به کشور باختر تغییر نام یافت )

ارشک دستور گردهمایی جوانان سلحشور پهلوی را در دره وسیع اترک داد و رو به آنها کرد و گفت امروز رودهای مردمی سرشار از حس انتقامند در این هنگامه باید همچون موج بلندی دودمان یونانیان را به زیر آوریم .
موج اشکانیان خیلی زود دودمان سلوکی و همچنین باختر را به زیر کشید و کشورمان ایران را باز ابر قدرت بی رقیب جهان نمود .
ارد بزرگ متفکر برجسته کشورمان می گوید : بستر اندیشه توده ها همانند بستر رودخانه در حال دگرگونی است جریانی که دارای پسامدهای نیرومند و گاه هولناکی در ریشه و پایه خود است . ارشک با زمان سنجی مناسب ضربه نهایی و کاریی بر دودمان ستم سلوکی وارد آورد و این دروازه شکوه دوباره ایران شد .

عکس هایی از رود اترک و دشت آن






یاسمین آتشی

داستان کوتاه

http://da3tanekotah.persianblog.ir/post/108/

سخن بزرگان


ارد بزرگ : آنکه بر کردار خویش فرمانروایی کرد و دلیرانه بسوی راه های نارفته رفت بی شک آموزگار آیندگان خواهد شد .

ارد بزرگ : آرمان را نباید فراموش ساخت اما می توان هر آن ، به روشی بهتر برای رسیدن به آن اندیشید .

ارد بزرگ : آدمهای فرهمند به نیرو و توان خویش ایمان دارند .

ارد بزرگ : اهل سیاست پاسخگو هستند ! البته تنها به پرسشهایی که دوست دارند !!!.

ارد بزرگ : آنچه رخ داده را باید پذیرفت اما آنچه روی نداده را می توان به میل خویش ساخت .

ارد بزرگ : سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند .

ارد بزرگ : آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد .

ارد بزرگ : خوش نامی بزرگترین فر و افتخار هر آدمی است .

ارد بزرگ : آدم های بزرگ به خوشی های کوتاه هنگام تن نمی دهند .

ارد بزرگ : آنکه در بیراهه قدم بر می دارد آرمان و هدف خویش را گم کرده است .

ارد بزرگ : اگر بر ساماندهی نیروهای خود توانا نباشیم ، دیگران سرنوشتمان را می سازند .

ارد بزرگ : مدیران پر حرف ، وقتی برای عمل ندارند.

ارد بزرگ : ساده باش ، آهوی دشت زندگی ، خیلی زود با نیرنگ می میرد .

ارد بزرگ : دریاها نماد فروتنی هستند . در نهاد خود کوه هایی فراتر از خشکی دارند اما هیچ گاه آن را به رخ ما نمی کشند .



http://30min.mastertopforum.net

منبع سایت افق شیروان - محمد سیاح

http://www.ofogshirvan.ir

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

جلد هشتم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *پندار*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *استاد*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *هنر*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *روان*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *ستیز*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *آزادی*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *آزادی*

خدا

ایران من

ز کوشش و دانش ز ایمان من

سر افراز و پاینده ایران من !

قدم راسخ و پر ز نیرو تنم

دل و جان ودانش به کار افکنم !

چو میراث من از نیاکان من

هنر شد مخور غم تو جانان من !

سحرگه چو سازم من آهنگ کار

سرم پر ز شور ودلم بی قرار

که علم و هنر را به نیرو زنم

به گردون کنم بیرق تو علم !

به کف آهن تفته سازم خمیر !

که آزاده مانی وطن ای کبیر !

ترا چون گلستان کند سعی من !

ترا مهد ایمان کند رأی من !

بود خاک تو خون به رگهای من !

سرور تو امید فردای من !

من آن زاده از نیت آرشم

که بهر وطن جان به آتش کشم !

ره من بود راه مولی علی !

بمان سر بلند فخر دنیا ! غنی !

شکر

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●

● فرگرد آزادی ●

*- آزادی باجی به مردم نیست ! چرا که مال و داشته آنهاست. ارد بزرگ

«سروده ای از: حمید مصدق »

نه نه نه

این هزار مرتبه گفتم نه

دیگر توان نمانده توانایی

در بند بند من

از تاب رفته است

شب با تمام وحشت خود خواب رفته است

و در تمام این شب تاریک

تاریک چون تفاهم من با تو

انسان افسانه مکرر اندوه و رنج را

تکرار می کند

گفتی

امیدهاست

در نا امید بودن من

اما

این ابر تیره را نم باران نبود و نیست

این ابر تیره را سر باریدن

انسان به جای آب

هرم سراب سوخته می نوشد

گلهای نو شکفته

این لاله های سرخ

گل نیست

خون رسته ز خاک است

باور کن اعتماد

از قلبهای کال

بار رحیل بسته

و مهربانی ما را

خشم و تنفر افزون

از یاد برده است

باورنمی کنی ؟

که حس پاک عاطفه در سینه مرده است

سروده ی : «حمید مصدق »

در گام اول لازم است که آزادی را برای خود معناا کنیم وازخود بپرسیم که ما چه چیز را برای خود « آزادی » مینامیم وچه نمرز ومحدودیتی برآن قائل هتستیم وبعنوان فردی که از سوی خداوند ازاد آفریده شد ودرخلقت انسان به « آدمی» قدرت عقل واندیشه وتفکر نیز داده شد چگونه میتوان اورا ازدیدگاه یک فرد اسیر نگریست که به هیچ عنوان با قانون عقل درست درنمیآید ومطق جاری در این اندیشه حکم میکند که زمانی که خالق ما انسان را , انسانی آزاد معرفی میکند چچرا می بایست آدمی خود برخود یا ازسوی دیگری اسارت را قبول داشته وپذیرای اسیر یخود باشد ممسلم است که خداوند در قانون طبیعت انسان خوی آزاده ی اورا نیز زمانی که باو بخشیده است انتظار آزاد منشی اورا نیز داشته است وانسانی که از بدو تولد با ذاتی پاک زاده میشود این تربیت ودانش زندگی اوست که در پیرامون او از انسان انسانی آزاده یا اسیر یا دنباله رو یاقربانی یا برده را میسازد وباز این ما انسانها هستیم که قانونهای زمینی ومرزهای انسانی خود را برای یکدیگر تعین کرده ایم اگر به خواست خداوند بعنوان بزرگترین استاد زندگی خود نگاه کنیم وحرف او را پذیرا باشیم هیچکس دردنیا اسیر زاده نشد وهرگز خود خواوند نیز بین آدمیان سفید پوشت وسیاه پوست وزدر پوست وسرخخ پوست خویش نیز تفاوتی قائل نبود نه آنگونه که ما « آدمیان» قائل شدند وحتی به بردگی واسارت نوع وانواع بشر دست زده وتا سالها نیز بین خود ودیگری حتی بین رنگ مو وچشم خود نیز این تفاوت را قائل بودند که سفید پوست را فرشته , سیاه پوشت را شیطانن یا برده بخوانند .در مقامی کمتر ازخویش قرار دهد واورا ازحق زندگی آزاد درجامعه ی بشری خود محروم کنند اندیشه های نوین بتدریج تمامی اینگونه افکار را پس زده ورد نموده است وامروزه درجهان آدمیان یکسان وبرابرند خواه پوستی ورنگ چشمی متفاوت داشته باشند خواه از ملتی ضعیف تر باشند ودر جهان سوم زندگی کنند ویا اینکه از لحاظ دانش وبیشنش تفاوتی با یکدیگر داشته باشند وامروزه نیز بزرگان واندیشمندان وعالمین جهان درعقیده با یگدیگر متحد هستند که رنگ پوست وتفاوتهای ظاهری ونوع دین وآئین وسنت هیچ یک عاملی براین نیست که ما دیگر انسانهای دنیا را ازخود کمتر یا بالاتر بدانیم ویکی درخدمت دیگری باشیم واگرچه دنیا در قانون هستی خویش نیازمند کسی چون خداوند است تا چرخه ی دنیا بچرخد ودر زمینه های زندگی زمینی نیازمند مدیران وشایستگانی هتسیم که برنامه ریزی ها اساسی واصلی وقانون بندی های جوامع را سروسامان دهد اما هیچیک ازاینها به معنای اسیر بودن شخص زیر دست در دستان مدیریت وبزرگان جامعه نیست چراکه حق پآزادی وهمه نوع آزادی ازجمله آزادی فردی ,آزادی اجتماعی وآزادی تفکر و... یک بیک حق انسانی انسان درهرجامعه متفکر وروشنفکری ست و قانون تمامی ممالک دنیا نیز همانگونه که در فرگردهای پیشین گفته شده امروزه تابع قوانین مشترکی ست که در آن حق انسانی وحقوق بشر وازادی فردی واجتماعی اوو در سرلوحه ی قوانین هر کشوری که در دمکراسی بسر میبرد قرار داردواین نتیجه ی سالهای بیشماری ست که تاریخ خود گویای این بوده است که انسان دراسارت هیچگاه اسارت را نمیپذیرد وبرای ازادی خویش تلاش میکند چراکه ذات او خواهان آزادیست

¤ با تحقیقی ساده نمونه ای ساده را از تعریف آزادی را در اسلام از نظر میگذرانیم که درسایتی مذهبی آزادی را در اسلام را اینگونه تعریف میکند :

¤ «کلمه آزادی »باهمین معنایی که امروز دارد.ازچندقرن پیش برزبانها افتاده،وشایدسبب اختراع این کلمه،نهضت تمدن اروپایی است که ازیکی دو سه قرن پیش شروع شده،ولی معنای این کلمه ازاعصار خیلی قدیم درذهنها جولان داشته،وبه صورت یک آرزو دردلها بوده است.اصل طبیعی تکوینی که این معنی ازآن ناشی می شود این است که آدمی دروجودخودمجهز به اراده است(اداره)آدمی راواداربر عمل می کند اراده یک حالت نفسانی است که اگرازبین برودحس وشعورازآدمی گرفته می شود،ودرنتیجه،انسانیت او باطل می شود.

چیزی که هست این که انسان یک موجوداجتماعی است طبیعت او،اورا بزندگی اراجتماع سوق می دهد ومی گوید:یک فردباید (دلو)خودرادربین (دلوهای) دیگران بیاندازد،اراده وفعلش رادراراده وفعل دیگران داخل کند.این طرز عمل منجر به آن می شودکه آدم دربرابر قانونی که حدودی برای اراده وافعال مردم معین کرده واراده هاوافعالراتعدیل کرده است،خضوع کندپس همان طبیعتی که بیک فردانسان ،آزاد مطلق دراراده وفعل می دهد عینا همان طبیعت،اراده وعمل رامحدودو"طلاق" ابتدایی و"حریت" اولی رامقید میسازد.

قوانین مدنی حضار،چون(بطوریکه خواننده دانست)ساختمان احکام خودرابرپایه کامروائیهای مادی (گذشته،نتیجه آن شده که ملتهادرمعارف اصلی واساسی دینی "آزاد" باشندبخواهندملتزم به آن بشوند نخواهند نشوند همچنین درامر اخلاق وهرچه ماورای قانون باشدوانسان بخواهدواراده واختیار نماید،درتمام اینهامردم "حریت" و"آزادی" دارند معنی" حریت" درنظر تمدن جدید اینست.

امااسلام:چون (همانطورکه معلوم شد)قانون خودرابراساس توحید ودرمرتبه دوم برپایه اخلاق فاضله گذاشته وبعد متعرض هرامرکوچک وبزرگی ازاعمال فردی واجتماعی هرچه میخواهدباشد- شده پس:هیچ چیز نیست که انسان وابسته به آن یاآن وابسته به انسان باشد مگرآنکه شرع اسلامی درآنجاقدم گذاشته یااثرقدم شرع،پیدااست بدین ترتیب،"حریت"به معنای گذشته هیچ مجالی دراراده وافعال مردم ندارد!

چرا،آدمی درهمه آنهاازقیدعبودیت(وبندگی غیرخدا)آزاداست،گرچه این یک کلمه است،ولی اگرکسی درسنت ورویه ی اسلامی وهمچنین سیره ی عملی که دعوت به آن کرده وبین افراد وطبقات اجتماعی برقرارنموده بطورعمیق بحث وبررسی کند،وسپس روش اسلامی راباروشهای آقائی وسروری وزورگوئی اجتماعات متمدن چه بین افراد وطبقات خودشان،وچه روابطی که بین ملت قوی باملت ضعیف،برقراراست مقایسه کند،می فهمدکه چقدراین یک کلمه معنای وسیع ودامنه داری دارد(این آزادی درعقیده که معنایش آزادی ازقیدعبودیت غیرخداست)

ازنظراحکام هم اسلام،درروزیهای پاکیزه ومزایای معتدل حیات که خداوند مباح فرموده،توسعه ی کامل داده البته بدون افراط وتفریط.

***

این مطلب خیلی عجیب است که عده ای ازمفسرین وکسانی که دراین زمینه ها به بحث پرداخته اند، بازحمت فراوان خواسته اند که اثبات کنند،دراسلام،آزادی عقیده وجوددارد.

وبه آیه" لااکراه فی الدین" ونظائرآن استدلال کرده اند خواننده ی محترم می تواند بحث مفصل تفسیری ذیل آیه بالا ومعنای آنرادرجلد دوم" المیزان" مطالعه کند،چیزیکه اینجامی توانیم بگوییم اینست که معلوم شدتوحیداساس همه نوامیس اسلامی است،معذالک چگونه ممکن است اسلام قانون "آزادی عقیده" راتشریح کند.

آیااین ،جزتناقص صریح،معنی دیگری دارد؟

اگر کسی بخواهد بگوید:دراسلام عقیده آزاد است،عینا مثل اینست که بگوید:درقوانین مدنی ازحکومت قانون آزادند.

به عبارت دیگر،"عقیده "یعنی پدیدآمدن یک ادراک تصدیقی درذهن انسان:"عقیده" یک عمل اختیاری نیست که بشود درآن منع یاتجویزکرد،مردم راآزادگذاشت یا بنده چیزیکه قابل منع واباحه است،التزام باعمالیست که ازعقیده ناشی می شود مثلا:دعوت بعقیده، قانع ساختن مردم به یک عقیده، نوشتن ونشر "عقیده" ازبین بردن عقیده مردم ومبارزه باکارهایی که مخالفین عقیده انجام میدهند. اینها کارهائیست که قابل منع وجواز است.

معلوم است که اگراین کارهاباموادقانونیکه بین یک اجتماعی دائراست یاپایه واصل یک قانون،مخالف باشد،مسلما ازطرف قانون،جلوگیری خواهدشد.

اسلام،درتمام قانونگذاریهای خود،جزبرپایه ی" دین توحید" اتکائ نداشته است،دین توحید،یعنی دینیکه سه اصل مسلم راقبول داشته باشد:توحید،نبوت،معاد.این سه عقیده اساسی عقائدی است که مسلمین،یهود،نصاری ومحبوس(اهل کتاب)برآن اجتماع دارند.

نتیجه گرفتیم که:

چرادراسلام "حریت "دیگری وجود داردکه عبارت است از "آزادی".

سایت دستان نت « پایان متن»______

ما در زندگی روزمره ی خود در پی ازادی روح ودل وافکار خویش هستیم وهمواره بدنبال راهی میگردیم که احساس آرامش وامنیت و صلح را در پیرامون خود در درون ودراندیشه ودر روح وفکر خود احساس کرده وبا آن خود را آسوده بدانیم بااینوصف کدامین آأمیست که پذیرای این باشد که آشنائی ودوستی وهمسری وهمسایه ای و.... انسانن را اسیر برده ی دخویش تصور کند وما نیز بیچون وچرا بدون پرسش بدون داشتن دلیل قانع کننده آنرا پذیرفته وتابع خواسته ی کسسی باشیم که با اسارت ما راحتی شخصی خود را طلب میکند نه آسایش وراحتی وخوبی وخوشی ما را در نتیجه هرگز در اینگونه مواردی کسی زیر بار این نخواهد رفت که خود را برده ای دردست انسان دیگری وانسانی همانند او با همان شکل ظاهر اتنسانی چون خود ,بداند ومسلم است که با آن برخوردی شدید خواهد کرد وحق خویش را برای ازادی خود تا پای مرگ جستجو مینماید وحق انسانی خویش را نیز بازپس میخواهد.

¤ « نه خون، نه آب، نه آتش ,از: فریدون مشیری »¤

چگونه اینهمه باران

چگونه این همه آب

که آسمان و زمین را به یکدیگر پیوست

به خشک سال دل و جان ما نمی فشاند؟

چه شد ؟ چگونه شد آخر که دست رحمت ابر

که خار و خاک بیابان خشک را جان داد

لهیب تشنگی جاودانه ما را

به جرعه ای ننشاند

نه هیچ ازین همه خون

که تیغ کینه ز دلهای گرم ریخت به خاک

امید معجزه ای

که ارغوان شکوفان مهربانی را

به دشت خاطر غمگین ما برویاند

نه هیچ از اینهمه آتش

که جاودانه درین خاکدان زبانه کشید

امید آنکه تر و خشک را بسوزاند

بپرس و باز بپرس

بپرس و باز ازین قصه دراز بپرس

بپرس و باز ازین راز جانگداز بپرس

چه شد چگونه شد آخر که بذر خوبی را

نه خون نه آب نه آتش یکی به کار نخورد

بگو کزین برهوت غربت ظلمانی

چگونه باید راهی به روشنایی برد ؟

کدام باد درین دشت تخم نفرت کاشت ؟

کدام دست درین خاک زهر نفرین ریخت ؟

کدام روزنه را می توان گشود و گذشت ؟

کدام پنجره را می توان شکست و گریخت ؟

بزرگوارا ابرا به هر بهانه مبار

که خشک سال دل و جان غم گرفته ما

به خشک سال دیار دگر نمی ماند

نه خون نه آب نه آتش

مگر زلال سرشک

گیاه مهری ازین سرزمین برویاند

¤ سروده ی: « فریدون مشیری »¤

ما در زندگی خود برای یافتن روحی آزاده ی خویش تلاش میکنیم خود را بشناسیم چراکه کیدانیم ازخود به خداوند خویش میرسیم ودیدگان روشن وآزاده ای بدست خواهیم اورد که توسط آن برحق رفتار کنیم واسنانی پاک ودرست وسربلند در مقابل خداوند وخود باشیم تمامی انسانها حتی بدترین آنان درنهاد خود خواستار این هستند که اایشان را درهمه جا قبول داشته باشند ودوست داشته باشند وحرمت ایشان نیز حفظ گردد پس بااین احساس دورنی که احساسی طبیعی وانسانیست چگونه میتوانیم بعنوان یک انسان از انسانی دیگر بخواهیم بدون چشمداشت راحتی واسایش وروفاه وامنیت خویش درخدمت ودراسارت ما باشد وبی چون وچرا هرچه میخواهیم انجام دهد که حتی اگر زیر دست کا نیز باشد درقبال ساعتی که برای راحتی ما میگذارد تا درخدمت ما باشد پول وحقوقی دریافت میکند که زمان آزادی خودرا برای ما صرف کرده است واین را نوعی کار ونان دراوردن برای زندگی خویش میداند حال میخواهد زنی باشد که کارخانه ی ما راانجام میدهد یا گارسونی یا کارمندی یاوکیلی و وزیری چراکه اینوع درخدمت دیگری بودن وبه امور ی رسیدگی کردن « کار» محسوب میشود ودرقبال آن نیز مبلغی دریافت میشود تا امور زندگی نیز برای همگان بگذرد این است که هیچکسی دردنیای کنونی اگر در خدمت انسان دیگری کار کند این انسان هرچقدر بزرگتر ودرمقامی بالاتر ازاو باشد باز موظف است که باو به چشم کسی نگاه کند که اورا اسیتخدام خود کرده است وهرگونه آزاروازیت جسمی وروحی بر کسی که زیر دست ایشان است در قانون دنیا وکشورهای پیشرفته جهان محکوم است چرا که اگر کسی برای دیگری درهرمقامی که هریک هستند کار میکند اسیر دیگری محسوب نمیشود که اجاتزه داشته باشند حتی برسر او فریاد بزنند ویتا دستی بروی او بلند کنند که او نیز حرمت انسانی خود را دارد واگر درجایگاه پائین تری قرار دارد مبنی براین نیست که از انسانیت او چیزی کم شده باشد در« دنیای حق وانسانیت وعدالت »هیچ انسانی درهر جایگاهی که هست خاص وعام کمتر از دیگر انسانی « انسان » نیست واز انسانیت او چیزی کم نشده است اگر این رئیس است وآن دیگری حتی پادوی او وچنانچه ظلمی .واسیب وزیانی نیز چه از لحاظ روحی چه از لحاظ جسمی انسانی برا انسان دیگر وارد اورد خواه آن شخص همسر یا فرزرند او باشد یا زیر دست وخدمتکار خانه ی او یا کارمند و.... بهرشکل یک انسان است وشخص درجوامع پیشرفته حتی حق شکایت از این شخص را دارد که باو در جایگاه مدیر وبالاسر ظلم و ستم وآسیبی روا داشته است وقانون نیز این شخص را چه درمقام بزرگترین انسان وپولدار ترین وقدرتمند ترین شخص آن کشور باشد چه یک رئیس چه یک مدیر مغازه که فروشنده خود را ازاز دهد...درهر مقاتم تفاوتی نمیکند بشدت بااو برخورد خواهد کرد وبسیارنمونه ها را میتوانم نام ببرم که تنها بعلت اینکه شخصی با زبان آزاردهنده ی روحی فرد زیر دست خود بوده است به زندان نیز افتاده است ونمونه های آنرا دراروپا بسیار دیده ام که کارمندی از رئیس خود شکایت کرده وحتی باعث برگنار شدن افرادی میشوند که تنها کلامی نادرست به آنان گفته است واخیرا بودکه یک وزیرخانم در نروژ برکنار شد چراکه به منشی خانم خود گفته بود الان وقت باردار شدن شما نبود که مجبور شوید محل کار را بعلت بارداری مجبور به ترک کارشوی وبدون توجه به نیاز محل کارخود از مرخصی استفاده کنی (طبق قانون کارمندی معممولا کارمند باردار میتواند ازخدمت معاف شده وحقوق اوبطور کامل نیز پرداخت میگردد) وهمین سخن باعث گردید که شدیدا بااین خانم وزیر برخورد کرده وایشان را ازکار برکنارنمودند بااین عنوان که این خانم منشی انسانی آزاد است وحق دارد هروقت که خود دوست دارد باردار شود ورئیس بودن شما این حق را به شما نمیدهد که برای زندگی او تعیین تکلیف نموده وبگوئید چه موقع برای شما مناسب است که او زندگی کند یا باردار شود واینک که به روح این نیز خانم صدمه روانی زدید که او ناراحت ازاین باشد که چرا باردار شد وچرا مجبور به ترک کار بعلت بارداری شد که حق مسلم اوست شما می بایست خسارت آنرا نیز پرداخت نمائید .

_____ الهه شعر سروده ی فرزانه شیدا______

از زخمی بر الهه شعر ،

زخمی بدل گرفتم

تا الیتیام

راهی باقیست

بس دراز!

و گرچه چون شاعر

بی واژه بماند

یا به سکوت در آویزد

خود مرگ شاعری ست اما

(حاشا اگر از مرگ هراسیده باشم.شاملو)!

¤ فرزانه شیدا /یکشنبه 22 اردیبهشت 1387¤

درواقع اینگونه باید بگویئم که ما هم میتوانیم با دست کسی را بزنیم وهم با زبان وتفاوتی نمیکند که شخص درهرکجا خانه یا مدرسه یا مجل کار واجتماع با زبان خودد شخصی را زده وازار دهد وروح اورا برنجاند یا بادست خود اورا بزند که انسانی که بادیت نیز کتک میخورد روح او نیز آسیب می بنیند درنتیجه اینرا خشونت رفتاری وزبانی نام میگذارند ومعتقدند که هیچ انسانی حق ندارد با زبان ورفتار واعمال خود نارحتی وآسیبی بر انسانی دیگر که از لحاظ روحی چه جسمی وارد کند واگر کرد مجرم محسوب میشود این است که مقام انسان درهر جایگاهی هم که باشد مقام والای انسانیست واحدی حق این را ندارد که دیگری را خوار وکوچک کرده وباو آسیب برساند حتی اگر فرزند اوست وکودکی ونوجوان وجوانی درزیر دست دیگری خواه والدین باشد یا ملت یا دولت میبایست بگونه ای درست وانسانی آموزشهای لازمه زندگی را به او درخانه واجتماع ومدرسه ومحل کار بدهند وهیچکس حق ندارد انسانی را بخاطر کمبود دانش یا کوچک بودن ازلحاظ سنی یا فقیر بودن یا هردلیلی که برتری اجتماعی یکی بردیگری را شکل میدهد کسی را آزار دهد وزیان وآسیب روحی وروانی وجسمی براو وارد سازد .

¤ اســیر , سروده ی فرزانه شیدا ¤

اسـیرم ... در سـوت ... در بـودن ...

با تــمامی پنـجره های گــشوده

و در تیـک تاک لــحظه ها

در لبـــهای آینــه

که جــز سـکوت

هیــچ نمــیدانست ،

هیـچ نمیدانـسـت

و جـز نگاه,هیچ نمیگفـت

مـن اما

با سـرودِ سـردِ آینـه

در نام "سکـوت " خیره ام

چـه خواهـم گـفت با او

نمیـدانـم

چه را می جـویم ؟ نمیدانم !!!

با دستـهای بیـقرار

که مبهـوت لمس دیواری ست

سـرد و بی احـساس

پیرامـون اتـاق را

حـس کـرده ام

در لحظه های تـماس

درهـای رفتن ایمن

از گـذر باد

پیـچیده در

تارهای تنبیده ی " غربت "

چـه بیرحـم بر بی کسیم

چـشم دوخـته اسـت

گوئی اسیـرم

با تمامی پنجـره های گشــوده

در دیواری ســرد

در آئینـه ای خاموش و بیصـدا

در درهــای بستـه

در خـود آری در خود

مرا آزادی بخـش

ای افــکار غمــدیدهء تنــهائـی

من از اینجا نیستـم ، نیستـم

مرا در یاب ای عشــق

که تـو تنها دیـوار هــا را

آینــه ها را پنـجـره ها را

به حرف وا خواهی داشـت

اگر با نگاه دل

با قلبی سرشـار از محبـت

به هـر کــجا بنــگری

مــرا دریــاب ای عشــــق

مــرا دریــاب شــایـد

شـایـد کـه آرامـی بگیــرم

شایــد...

¤ سروده ی فرزانه شیدا ¤

در دیــوارها ...درواقع بزرگان دانش وعلم جامعه شناسان انسان شناسان روانشناسان وافرادی که درخدمت روح وروان واندیشه انسانها کار وتلاش میکنند همگی دراین تلاش هستند که بهترین امکانات را برای انسان درهمه ی محیطهای زندگی ازخانه گرفته تا دردنیا فراهم آوردند که انسانی که ازاد زاده شد آزادنیز زمندگی کند واز سوی هیچکسی تحت فشار یا دراسارت وآزار نباشد.پس دیدگاه روشن وروشنفکر هرگز در پی ستم مردم وانسان نیست وهمانگونه که خود را آزاد میپدارد دیگران را نیز می بایست حرمت نگاهداشته وبر آزادی تمام افراد دنیا ارجوارزش قائل شود وبا عملکرذد وروفتار ودستور دادن وزورگوئی کسی را درعمل ورفتار اسیر خود وخواسته های برحق وناحق خود نکند چراکه اگر حتی این خواسته برحق نیز باشد هیچ انسانی حق ندارد دیگری را به زور باخود موافق وهمراه کند وتا زمانی که فردی خود نخواهد دیگران حق ندارند اورا بی دلیل تحت فشار بگذارند که چیزی را بپذیرد که عقل ومنطق او قادر به قبول آن نیست یا اصلا مایل نیست که اینگونه فکر کند شما میدانید که هرگز شما نمیتوانید چیزی را به زور به کسی بدهید مگر آنکه اورا آزار داده باشید تشنه ای را سیراب کردن وگرسنه ای را سیر کردن چیزیست که برحق است او نیاز دارد وخواهان این است که سیر و سیراب .اما بزور کسی را بخوابانیم وبه حلق او غذا بریزیم که بخور به سود توست یا بنوش بدن نیاز دارد تنها ظلم وستمی بر کسی کرده ایم که نیاز به این خوردن ونوشیدن نداشت نه وقتی که نه احساس تشنگی میکرد نه احساس گشنگی.درنتیجه ما نمیتوانیم درهیچ راهی کسی را مجبور به رفتن کنیم مگر خود او بخواهد که برود وهرچه هم صادقانه وبا مهر ومحبت نیز تلاش کنیم اگر مغز او خواهان چنین اندیشه ومنطقی که ما به او میدهیم نباشد تنها آب درهاون کوفتنی ست که به هیچ کجا نمیرسد درنتیجه ازادی فکر واندیشه انسان یگک حق قانونیست که از سوی خداوند درذات او نهاده شده است وجوهر معنویت آوخواهان نگاهداشتن آن است وبرای آنکه خود را ازاد احساس کند از هیچ کاری نیز دریغ نخواهد کرد تا ازکس وکسانی دوری جسته یا رها شود که اورا در فاشر نهاده یا مداوم آزادی اورا ازاو سلب میکنند واین حتی درمحیط کوچک خانواده نیز به فرار کودک ونوجوان وجوان ازخانه باری همیشه انجامیده است که صدمه ی آن اول واخر به جائی برمیگردد که منبع این فرار بوده است یعنی والدین ودرهمین راستا در محیط بزرگتر وبزرگتر نیز همین شکل از عمل وعکسالعمل تکرار میشود اگر رعایت حتل یکدیگر را درنوع احترام نهادن به آزادی فردی وانسانی هم نکنیم وبرای همگان بحد خود ارزش یکسان وحقوق یکشان قائل نباشیم که چون این شد بی شک به جدائیها ستیزها ومشکلات عدیده ای برخواهیم خورد که با مخالفتهای شدید نیز همراه خواهد بود انسان ازاد زاده شده است وازاد نیز زندگی میکند وهرگز زیر بار اسارت نخواهد رفت اگرهمین را بپذیریم درمی یابیم که لزومی نیست کسی را که نمیخواهد دانشی بیاموزد بزور درکلاس درس بنشانیم وکسی را که نیخواهد اه برود بدوانیم.که درنهایت نتیجه ای نیز عاید نخواهد شد جز خستگی واتلاف وقتی بی ثمر چون همینکه وری خود را برگردانیم شخص به سوی میرود که مایل است برود نه آنسو که ما مدانیم حق است یا درست است یا هرچه هست برای او راه او نیست واین حق اوست که راه را برگزیند یا بیراهه را چون باز این حق اوست که تجربه ها را تجربه کند وزندگر با گونه ای که دوست میدارد زندگی کند چراکه یکبار نیز درزندگی بیشتر زنده نیست وحق دارد نوع وشکل زندگی خویش را انتخاب نمایدوخوب وبد دنیای خود را نیز به شیوه ی خود تشخیص داده به شیوه خود زندگی کند وتاجائی که آسیبی به دیگران وارد نمیکند آزاد است که زندگی خود رادر شیوه وبه راه وروش خود زندگی کند.این قانون دنیاست وحتی قانون خدا که بین بنده ی خوب وبد خود نیز تفاوتی قائل نمیشودوهمگان را به قدرت حکمت ورحمت خویش در زیر سایه ی مهر خود نظاره کرده وازهمگان نیز با خبر است باشد که خود پویای راه حقف باشیم وره بسوی رستکاری خویش را پیدا کنیم که این نیز وظیفه ی انسانی ما درمقابل خداوند است.

*-رهایی و آزادی ، برآیند پرستش خرد است و دانایی . ارد بزرگ

*- آزادی باجی به مردم نیست ! چرا که مال و داشته آنهاست. ارد بزرگ

____ پایان فرگرد آزادی____

¤ نویسنده فرزانه شیدا¤


ماخذ :

http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_7302.html