۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *گردن کشی*




- فرگرد گردن کشی

زندگی بسیار مسحور کننده است فقط باید با عینک مناسبی به آن نگریست. (دوما)

دراین بخش به فرگرد « گردن کشی» میپردازیم:

در اصل واساس وریشه وروان ونهاد بشری بسیاری از خصلتها موجود است

که یکی از دیگری میتواند قدرت وضعف بیشتری گرفته وبر خوی واخلاق آدمیان اثر گذار باشد

انسانی که در جّوی از مهربانی وآرامش , زاده وپرورش یافته باشد

معمولا چیزی از « گردن کشی» نمیداند وبا آن آشنا نیست

مگر دردیگران شاهد آن باشد که بعلت درون ارام خود هرگز قادر به پذیرش

آن نیز نیست

ودرهمه زندگی باهمان طبع ارام ومهربان خود با زندگی ومردم

ومشکلات وشادی وغمهای خود روبرومیشود

بسیار پیش میآید که مسیر زندگی انسانی را از آن دریچه نگاهی که داشت

به بیرون ومحل بازتری سوق میدهد

که این نگرش جدید ممکن است به سود ویا ضرر دائمی آن شخص باشد

زمانی که انسانی در محیط آشوب زده وپرهیجان و ناارامی

پرورش بیاید معنای دنیای ارام را نیز نمی اموزد

درنتیجه درنگاه چنین شخصی دنیا همیشه در تلاطمی در گذر است

که او مجبور است چون بودن در دریای مواّج برای بودن وهستی خود

دست وپا بزند ومقابله ومقاومت کند این است که در برابر مردمان

دیگر نیز همیشه همان موج متلاطمی ست که قادر به ارام گرفتن نیست

وهربار که هر برخوردی را هرچند ملایم شاهد باشد

باز درکنار تمامی احساسات درونی خود بخاطر اشنائی

وتمرین بیشتری که بر روی گردن کشی وهیجانات ناشی برآن

دارد به شکلی هجوم کننده و هیجانی وبا جبهه گیری پاسخ خواهد داد

دنیای انسان ارام ومهربان درکنار انسانی با چینین خصلت و خو

معمولا تبدیل به جهنمی میشود

که هرگز درآن چیزی بنام ارامش وزندگی راحت را حس نمیکند

وهمواره اگر ایندونفر همخانه ای باشند چون زن وشوهر

این زندگی همواره درجوی بسر میبرد

که درآن اطفال خانواده نیز قادر بیادگیری ارامش وخوبی نیستند

چرا که موجهای متلاطم خشم و عصبانیت هاو دشنام ها

وگاه هیجانات غیر ضرروری بی دلیل

هرگز حتی به طفل این خانواده نیز چنین اجازه ای را نمیدهد که درخواب نیز

بدون صدای آشفته زندگی ِ نابسامان خود وخانواده اش

چیز دیگری را احساس ودرک کند درنتیجه بارها در فرگردها نوشته وگفته ام که

ما آن چیزی را برداشت میکنیم که خود دانه اولیه ی آنرا کاشته ایم

اگر امروزه در میان نسل جوان تعداد افراد متلاطم ناارام سرکش

بیقرار غمگین وافسرده بسیار است ,هم می بایست بدرون خانه ی او نگریست

هم به محیط اطراف او !جامعه نیز دراینکه شخصی باهمه خوی وخصلت ارام

بتدریچ تبدیل به فردی سرکش وناراضی شود بی تاثیر نیست

__________________________


ترکیب پیاله ای که درهم پیوست


بشکستن آن روا نی دارد مست


چندین سرو پای نازنین وُ , بَر ودست


بر مِهر که پیوست, و به کین که شکست ( * خیام )

_________________

وبراستی نیز بسیار در زندگی چه درمحدوده ی خانوادگی چه در اجتماع شاهد

آن بوده ایمکه کسی با صفا ومهر دل پیش آمده وبه کین ودشمنی دنیا واطرافیان گوشه

عزلت گزیده وخلوت خویش را بهتر از دنیای آشفته ی امروز دیده

وپسندید وارام زندگی خود را بر هیاهوی دنیای ناامی وبد بیرون ترجیح

داد ویا باخشمی وتنفری از درد سر به گردن کشی نهاده

وبه جنگ با هرچه هست ونیست گناهکار وبیگناه پرداخت

چیزی که مسلم است انسانی که عمری درآرامش محیط خانه خود با یک «منطق درست»

. بزرگ شده است به جنگیدن بادیگران نمی پردازد و با دنیای خشم وگردن کشی بیگانه است

و همواره از سوی والدین خود نیز بگونه ای منطقی بااو برخوردشده

وخودنیز منطق جاری زندگی را آموخته است

ودر جواب سوالات خود بدنبال جوابهای منطقی آن نیز میرود ونیازمند

این نیست که دیگری جوابگوی اندیشه های او باشد

که خود بر علم خویش افزوده وبه درستی وخوبی ونیکی وبدی

هرچیز بگونه ی خود پی برده وبرای خود باوری را اعتقادی را دنبال میکند

که شخصیت اورا شکل میدهد

وهمواره جوابهائی را بگونه ای منطقی نیزبدست اورده واز سوی

اطرافیان وجامعه نیز بعلت همین منطقی که داراست,

پذیرفته گردیده ومورد قبول اطرافیان است درنتیجه کمتر با خشونت روبرو میگردد

وکمتر تجربه ی این را خواهد داشت که به خشمی غیر معمول دچار شود

مگر درحالت شوکی عمیق باشد

((اگر پی به شکوه و گستره خرد خویش ببریم هیچ گاه به گردن کشی روی نمی آوریم . ارد بزرگ))


وانسانی عاقل ومنطقی ودانا, زمانی که بادنیای بدون منطق بیرون

روبرو شود که دنیا فقط بکام عده ای میچرخد که با وبی وجدانی فقط به نفع وسود خویش تفکر میکنند

این انسان ارام نیز با آنچه باو از این جامعه میرسد

که جز سرخوردگی وافسردگی وناامید نیست ومی بیند که هیچ راهکاری برای

آن نمی یابد هرچقدر منطقی هرچقدر ارام سرانجام طغیان میکند


*سرگشی دلایل بسیار ی دارد*

وهیچ انسانی بی دلیل سرکش نمی کند* *

وبدون هیچ دلیل قانع کننده ای نمی اید دنیا را با سرکشی خود متوجه خود

کرده یا بر علیه دیگران شورش وطغیان کند که اگر بی دلیل باشد انسانی نورمال وطبیعی نیست

بی شک در پشت تمامی اخلاقیات ورفتارهای ما ریشه هائی موجود است که چون به آن دقت کنیم جوابگوی تمام سوالات ما خواهد بود که چرا کسی چنین سرگشی میکند.
ومعمولا نیز در بسیا ر اتفاق می افتد که شخصی با فشارهای وارده بر او
اول به عصیان وگردن کشی برخیزد وبتدریج دچار ناراحتی های عمیقی گردد که ازاو انسانی همیشه پرخاشگر بسازد وحتی تا بدین حد در این جو روحی پیش برود که سرانجام تعادل روحی خود را برای همیشه از کف داده وانانی نامتعادل گردد که بناچار می بایست اگر این وضعیت به شکلی جدی بروز کرد اورا به اولین دکتر روانشناس معرفی نموده ودر صدد چاره برآمد

((گردن کشی آدمیان ، ریشه در ریزی و خردی میدان اندیشه آنان دارد . ارد بزرگ))

اما چگونه میشود که با دیدن بسیاری از ناحقی ها در جهان امروز
همچنان تعادل روحی خود را حفظ کرده از کوره بدر نرویم
وباز قادر باشیم میان حق وباطلی زندگی
کنیم که شاید چندان قدرتی بروی ان نیز نداریم وباید یاداور گردم
اگرچه ما برروی عوامل خارجی هرگز نمیتوانیم کنترل مثبت وموثری داشته باشیم

اما کنترل روحی ودرون خود را براحتی میتوانیم تحت اختیار داشته

وبر اندوه وغم وعصیان وخشم خود نیز فائق آمده بر آن برتری یافته واز

سخت ترین شرایط عبور کنیم نمیدانم تابحال برای شما رخ داده است

که بمدتی گاه ماهها قادر به کنترل روح واعصاب خود نبوده

ونتوانید بر خشم خود غلبه کنید؟!

___________________

باز کن پنجره را:


باز کن پنجره را..کـه دلم میخواهد ...

نفسـی تازه کنم از دم باد

یاد آن هستی باد ...و تنـفس ز بهار...

بدلم شـوق دگر مـی بخـشد....


منو این خانه که بس دلگیـر اسـت...

در خـفای غـم ایـن پـرده' غـمناک دریغ...

دل به زنـدان کردیم!...

و بـه تنهائی دل خو کـردیم...

و به شـبناکـی ایـن کنـج اتاق!...



باز کن پنـجره را،

بگشـا پرده ی اندوه مرا...

منو این پنجره باید یکبار...

با هـم از داخل این خـانـه ی غـم..

نگهـی بر دل آزاده کنیـم...

به طبیـعت به جـهان......

به هـمان مردم شـاد...

کـه بسـی خنـداننـد!...

باز کـن پنجـره را...

بگشـا پـرده ی اندوه مرا...

یادکـن از دم و از هستـی باد...

دلم از پرده بسـی دلگیـر است

که مرا از منو از دهـر گـرفـت ....

باز کن پنجـره را...

بگـشا پرده اندوه مرا!!!


1382 شهریور فرزانه شیدا

________________

برای من چنین چیزی پیش آمده است و درواقع وقتی به زندگی خود

نگاه میکنم میبینم بیش از آنکه از چیزی در زندگی خود غمگین شده باشم ,

دربسیاری از اوقات و معمولا عصبانی وخشمگین شده ام

وباانکه طبعی آرام دارداما خشمم براحتی فروکش نمیکند

بخصوص اگر برای آن دلیل موجه ی نیز داشته باشم وتنها تصور وخیال من

باعث آن نبوده باشد که حامی اندیشه ام باشد

وبر اساس واقعیتی دچا ر این خشم وعصبانیت شده باشم .

اما تفاوت شایانی ست بین گردن کشی با خشمگین شدن

وتفاوت این دو دراین است که انسانی که گردن کشی میکند ,از خشم نیز ,

که نوع دیگری از احساس آدمیست در رنج است واین انواع احساساتی

که بر انسان مستولی شده یکی بیش از دیگری رخ مینماید باین معنی که

معمولا در انتهای راه خود چنانچه به مداوا یا پرهیز ازان حالت با چاره جوری برآن

نپردازیم واحساس خود را هرچه که هست بحال خود واگذاریم انگاه نتیجه ی

آن این خواهد شد که از یک احساس به تمامی احساسات تغییر شکل داده و

« شامل تمامی احساسات »میشود ! ,


بدین معنی که شما ممکن است با یک خشم ساده از کوره بدر بروید

اما این خشم بمدت طولانی ادامه پیدا کند

کم کم ازاین خشم دردرون شما به افسرده گی کشیده میشوید چندی بعد

خنده را بکل از لبان شما دور مینماید

با گذر زمان حالتی پرخاشگرانه پیدا میکنید وبه مرور دیگر

همیشه خود را غمگین احساس میکنید بتدریج بااین احساس

مواجه میشوید که همه چیز در دواردور وپیرامون شما

باعث عذاب شماست و چندی نمی پاید که شما می بینید دیگر حوصله

غریبه واشنا را ندارید وبا گذر مدتی نیز از مردم دوری جسته ,

خلوتی گرفته ودیگر هیچ اشتیاقی به بودن با دنیا ومردم نشان نمیدهید

واگر لازمه زندگی شما باشد که حتما روزانه بادیگران روبرو شوید به

. پرخاشگری رو آورده و د یگر نه احترام دیگران برای شما مهم است

نه تربیت وادب خود نه حتی شخصیت خود شما .

من درتمامی فرگردهایم بطور مداوم بر آن تکیه کرده آنرا یادآو رمیشوم

چراکه شخصیت انسانی نماد انسان بودن ماست وبسیار والا ومهم در زندگی هر فردیست


واز شخصیت انسانی ماست که انسانی به اوج میرسد یا در رفاه وخوشبختی زندگی میکند یااینکه همواره در ظلمت وسیاهی زندگی دست وپا میزند انسانی که جوینده ی شخصیت خویش باشد

راه زندگی خویش را نیز پیدا خواهد کرد ومسیر رفتن وهدف خود را نیز خاهد یافت

_______________________________


چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست

چون هست, به هرچه هست, نقصان وشکست

انگار که هرچه هست درعالم نیست

پندار که هرچه نیست در عالم هست

خیام

_________________________________

در رابطه با بی تفاوتی

شاید بگوئید

« بی تفاوتی یعنی بی تفاوت وبیخیال همه چیز شدن !»

اما چنین نیست حتی انسانی که بسیار بی تفاوت به همه چیز نگاه میکند

در درون خود, درد واندوه , فکر واندیشه ای را داراست که اورا به این ( مقطع احساسی)رسانده است که درواقع سعی کند بی تفاوت باشد چراکه احدی نمیتواند بطور کامل انسانی

بی تفاوت باشد

___________________

ای دل چو زمانه می کند غمناکت

ناگه برود زتن روان پاکت

بر سبزه نشین وخوش بزی روزی چند

زان پیش که سبزه بردمد از خاکت

*خیام*

___________________


وعلت این است که انسان سرشار از احساساتی ست که در ذات ونهاد

وبدن طبیعی او همواره وجود دارد وکشتن احساسی , در مقابل احساس دیگر ,

اگرچه میتواند احساسی را ضعیف کند اما هرگز نمیتواند دروجود زنده ادمی

برای همیشه گم گشته یا نابود شود وتنها نیاز به تلنگری دارد تا مجدد بروز کرده و

شاید حتی بشدت زیادی نیز خود را نشان بدهد

,به مانند فغانی ازدرد یا گریه ای بلند وهای های گریستنی توام با فریاد

که اگر چنین چیزی رخ دهد اگر به اوج نرسیده باشد که باعث خود باختن

ودیوانه شدن گردد آنگاه باعث رهائی روح بشریست

که شاید روزی متعلق به انسانی بوده است که تصور اینرا نیز نمیکرد که در طول زندگی درچنین مکان آشفته ای خود را ببیند یا به انتها رسیده وبه هیچ چیزی دست نیافته باشد که دل وروح او را شاد نماید یااو را ازخود راضی سازد

________________________

خاکی که به زیر پای هر نادانی ست

کّف صنمی وچهره ی جانانی ست

هرخشت که بر کنگره ی ایوانی ست

انگشت وزیر یا سر سلطانی ست

خیام

_________________________

واین گریستن نیز ,نیاز آدمی درزمان اندوه است ومرد وزن نیز ندارد که

اگر جز این بود خداوند روزن اشک را به هردو نمی بخشید واینرا

در فرگرد های پیشین نیز یاداور شدم

که ما ظلمی به جنس پسر خود در دنیا کرده ایم که تا زمین میخورد ودردش

میگیرد ونیاز دارد به گریه ای خود را ارام کند بلافاصله میگوئیم:

خجالت بکش پسر ! تو مردی !

واو را از بروز دادن ِاحساس طبیعی خود , منع میکنیم تا جائی که این پسر

روزی جوانی شده وحتی پیر میشود ولی آنگاه گله میکنیم

که چرا مردان وپسران ما اینقدر سرد وبی عاطفه اند

که چرا هیچگاه در مقابل درد ورنج ومشکلات , احساساتی را بروز نمیدهند

که ما دختران وزنها نشان میدهیم وعین سنگی خشک تنها به جائی خیره میشوند

درحالی که دراین مواقع باید ازته دل , دل سوزاند که مردی خیره بر جائی

درسکوت اندوه خود فرو رود بی اینکه حق گریستن را درجامعه ومیان

حتی عزیزان خود داشته باشد!!

_____________________________

در دایره ای که آمد ورفتن ماست


اورا نه *بدایت, نه نهایت پیداست )

کس مّی نزند دمی دراین معنی راست

کاین آمدن از کجا ورفتن به کجاست

*خیام

(*بدایت=*آغاز

____________________

اگرچه جنس مرد درکل جنسی مقاوم تر است اما همان گوشت وخون

همان احساسات مشابه را داراست که در جنس زن نیز موجوداست

ولی ما برحسب عادات دیرینه سنتی به پسران ومردان خود می اموزیم که

انسانهای خشنی خودرا نشان دهند حتی بااینکه نیستند وباید تاسف بخوریم

اگر چنین انسانهای خشنی , ساخته ی دست خود ما باشند وازپرورش خود ما

چشنی شده باشند و بعنوان والدین می بایست شرمنده نیز باشیم که

چنین انسانهائی را به جامعه ای بخشیدیم که نیاز به خشونت بیشتر ندارد

بلکه نیازمند « انسانیت» بیشتر است نیازمند صلحی دائمی نیازمند

مهرومحبت وعاطفه ای انسانی!

________________________


دریاب که از روح جدا خواهی رفت

در پرده ی اسرار فنا خو اهی رفت

می نوش, ندانی از کجا آمده ای

خوش باش , ندانی به کجا خواهی رفت!

*خیام

__________________________

بهرحال کم کم در جامعه در طی رشد این نیز نوعی عادت میشود که مردوپسر وقتی که لبریز از احساس طغیان ودرد است نیز جرات نکند

از ترس فکر ونگاه دیگران درپیش روی کسی خودرا ببازد واشکی بریزد

واگر بر اساس روح انسانی تاب نیاورده بناگاه بغض او بترکد همگان

اورا بدیده ی تحقیر نگاه میکنند

ومیگویند: بتوهم میگویند مرد!

تندی زدی زیر گریه که چه شود ! بااین مشکل باین سادگی

و بیخودی که اگر بخواهی گریه کنی فردا جلوزن وبچه ات میخواهی

با مشکلات زندگی چیکار کنی میخواهی با گریه حلشون کنی

پاشو خودتو جمع کن ,مردی گفتن زنی گفتن ! وتحقیر بدنبال تحقیر

دربرابر روحی که خود شکسته است ودیگر دراین لحظه نیازی

!!!!به سرزنش ندارد واین خطا...خطا ...خطا ست!!


این بدترین ظلمیست که مادر وپدری یا حتی همسری میتوانند

به فرزند مذکریا مردی روا دارد , که نگذارند او احساس خود را در

هر سنی که هست 3ساله 5ساله 20 ساله 30یا حتی 50ساله بواقع اصلا

فرقی نمیکند چه سنی ! فرقی نمیکند برای!چه! فرقی نمیکند به چه عنوانی !

_______________________

عمریست مرا تیره وکاریست نه راست

محنت همه افزودن وراحت همه کاست

شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست

ما را ز کس دگر نمی باید خواست

*خیام

______________________

این گریه این بروز دادن احساسات حق طبیعی او بعنوان یک انسا ن است

وهیچ کجا یدنیا در هیچ کتابی ومذهب وآئین ومرامی نیز نوشته نشده است که

گریه مرد گناه است وخطا ست! ما چرا اینگونه باید فکر کنیم

وریشه از کجاست ؟! از مردمانی بیرون از نسل امروز که هیچیک

از قوانین دیروزی آنان امروزه نمیتواند بخواهیم هم نمیتواند کاربرد داشته باشد !

((گردن کشی آدمیان ، ریشه در ریزی و خردی میدان اندیشه آنان دارد . ارد بزرگ))

براستی چرا به اینگونه افکار پوسیده وغلط چسبیده ایم ,آنهم وقتی دردی ازما را دوا نمیکند ما باید به نگاه داشتن فرهنگی بپردازیم که در پیشرفت ورشد ما یاور ماباشد نه اینکه عمری در گوشه عزلت جدای همه ی دنیا ما را نگاهداشته ازهمه کس مجزا کند فرهنگ ما غنی ست اما بیاید بهترین ها را سوا کنیم وآنچه نمی بایست در دوران کنونی مشی عملکرد ما باشد بدور بریزیم وبیش ازاین با آن خود را ازدیگران جدا نکرده ودرنگاه دیگران خود را کمتر از آنچه هستیم نشان ندهیم چون در باطن همه ی ما به بعضی نکات غلط در سنت وآئین خود واقفیم

که نیازی به حفظ آن نداشته رهائی از ان نجات ماست در جامعه ی کنونی که همه بر علم می افزایند وبردانش وتجربه وما هنوز به پوسیده طنابهای

خاندانی چسبیده ایم که خط کش چوب البالوی خیسش

آنهم در« مکتب علم ودانش! » جان فرزند عزیزی را سیاه میکرد

ومیگفتیم : چوب معلم نوازش است وسبب آموزش وبرای صلاح خودمان

وچه ضرب المثل ها که برای کتک خوردن وکتک زدن

در فرهنگ غنی خود کنار نگذاشته ایم مثل

_____________:


کتک خورش سفت شده :یاکتک خورش مَلَسه!!!


یعنی از بس کتک خورده دیگه عادت کرده !


ودر توضیح کتاب قند وشکر هم مینویسد: کودک را زیاد نبایدزد چرا که

عادت میکند وبدتر میشود !

!!! عجبا اصلا چرا باید کتکی بخورد مگر حیوان است ؟

در حالی که آزردن حیوانی خطاست چه برسد عزیزی به هر دلیلی خواه بر حق خواه ناحق


وروزی او نیز طغیانی بزرگ وسرکشی دردناکی رابر علیه شما خواهد داشت بر

همان دستی که زد *

چه به ناحق چه بر حق که هیچ قانونی دردنیا اینرا حق وانصاف نمیشمارد!!!


فریاد را بخاطر بسپار سکوت شکستنی ست .ف.شیدا

پر میزنم در آسمان اندیشه های عشق

پروازی بر فراز ... هیاهوی شهر

آنگاه که سکوت در گوشه ای آرام

کز کرده بود!!!

وهیاهو غوغا میکرد!

؛فریاد؛ اما بیصدا

نگاه میکرد

در حنجره های بُغض !!!

و صدای بال پروازم ...آه...

در هیاهو ... گم میشد!!!

چون من چون تو چون ما!!!

شاید می بایست بر شانه فریاد بنشینم

وفغانی برآورم ، با رسا ترین صدا

تا بازگویم ترا

فریاد را بخاطر بسپار!!!

سکوت مُردنیست !!!


آنگاه که انسان در ؛هستی ونیستی ؛

می میرد!!!

آندم که ؛ آه ؛... را ه نفس میبندد

وآندم که عشق وانسانیت میمیرد

در دستهای ظلم!!!

فریاد را بخاطر بسپار ...

سکوت مردنی ست!!!

شعر از: فرزانه شیدا

دوشنبه بیستم اسفند 1386

__________________

دست بلندکردن بر کوچکتر از خود نشانه ضعف کسی ست که چنین میکند

چوب پدر ُگله هرکی نخوره ُخله

که عجبا پدری عاقل ودانا ومردی که باید که پناه کودکی حساب

شود وحامی او منطقش چوب اوست و به چوبی درسی میآموزد


وچه را یاد میدهد جز خشونت راه حل مشکلات است خدا داند

واینور دنیا چنین چوبی باعث زندانی شدن چنین معلمی ست

که منطقش زدن باشد ویاد دادنش تنبیه و آموزشش اینک

هرکه خطا کرد گوش نده بدلیل او بزن یعنی زدن جایگزین همه ی منطق ها!!!

بواقع ما روزانه روح خود را میزنیم وآزار میدهیم با هزاران اشتباه

فکری وفرهنگی خود که دیگر درهیچ کجای دنیا چنین حنائی رنگی نداشته

حتی از یادها رفته است و

اگر زمانی بعنوان خاطره یاد شود آنرا زمان بربریت ووحشییگیری

دوران قدیم انسانی میخوانند وزمان بربریت فکری انسانی

وما متاسفانه هنوز چوب وشلاغمان منطق حرف ما با فرزند مذکر ومونث ماست

که بزرگان میگویند

کسی که منطق بداند دست بلند نمیکند ونه حتی صدای خویش را بر دیگری

بلکه به منطقی ارام سخن گفته وحرف خویش بدرستی بگوش اومیرساند


«اگر میخواهی صدایت را بشنوند فریاد بزن, اگر میخواهی حرفت را گوش کرده و


بشنوند آرامو شمرده وبا متانت سخن بگو تا شنیده شوی*»

ما از گردن کشی حرف میزنیم وقتی هرچه در بالا نوشته شد خود بهترین نمونه ای

بود برای اینکه بداینم چرا یکی از ما به گردن کشی درومیاورد که حتی این نیز

نوعی دفاع از خود است وباز این ما هستیم که چنین چیز ی را باو آموخته ایم

آنچه را که بر خود نمی پسندی بردیگران مپسند (علی ع*)

شنیده ایم که میگویند گریه مرد نشانه تلخ شکست است

مردی نمیگرید مگر براستی شکسته باشد

چرا باید مردی زمانی بگرید که دیگر هیچ ازاو نمانده است وما چگونه راضی

میشویم عزیزان مذکرخود را محکوم باین کنیم

که هرگز گریه نکن تا زمانی که گریه ات براستی معنای عمیق شکستن داشته باشد

.....

ما براستی چه نوع آدمی هستیم که چنین آموزشی را به فرزندان

وعزیزان خود منتقل میکنیم؟؟؟؟؟؟


وای برما , براین اندیشه و بر این منطق از پایه غلط !!!

که در اینور آبها اگر این را برای کسی تعریف کنم برحال منو

واندیشه ی منو وفرزند من نیز تاسف خواهد خورد !


درواقع ما بااینکار چنین پیامی را به فرزند خود میرسانیم که تو پسرم

وقتی حق داری گریه کنی که دیگه خرد خاکشیر شدی

وگرنه عیبه یوقت گریه نکنیا اونوقت میگن عین زنا میمونه!!!

واگر دقت کرده باشید کسی که بیشتر به عصیان میرسد
کسی که بناگاه سرکشی میکند بیشتر از جنس مذکر است تا جنس مونث

((چه بسیار گردن کشانی که به آنی دچار زبونی شدند . ارد بزرگ))

این دست Jورد زحمات ماست که خواستیم ازاو مردی بسازیم و یا زنی که فردااو نیز سازنده ومسئول نسل آینده ی ایران وایرانی ست
ونماینده ی کشور ما در کل جهان و همه ی این سنت ها آئین ها
ضرب المثل ها براستی باید در صندوق فراموشی وتنها بعنوان
خاطره ای از گذشتگان برای ما باقی بماند نه اینکه با فخر از
فرهنگ غنی خود نام ببریم
اما زمانی که بیگانه ای کتاب فرهنگضر بالمثلهای ایران وایرانی را
میگشاید دریابد بسیاری از آنچه در کل دنیا امروزه محکوم شده
وپدر ومادری .شوهر وهمسری وهرآنکه بعنوان صدر نشین جامعه بر سر

خانه خانواده وکشور ماست افرادی شناخته شوند

که زبان منطق انان زور وکتک و تنبیه است .

با چنین دلایلی که در کتب ایران وایرانی مستند است

چرا تعجب میکنیم که مارا مردمی از دنیای بربریت تصور کنند یا وحشیانی

که هنوز فرهنگ اجتماعی شان کامل نشده وهمچنان چوب وشلاق بر سر

فرزند وهمسر وعزیز خود نگه داشته اند تا حکم ودستورخودرا به ثمر برسانند

واین بسی نیز جای تاسف دارد

واین نیز هیچ تعجب آور نیست که در کل مملکت سیار گردن کشانی داشته باشیم

که به آموخته ی خود ما عمل میکنند در جای آنکه بر دانشی آموزنده

وهمه گیر ویاری رساننده ای بپردازیم که در تمامی دنیا قابل قبول است

خود را مسلمان میشماریم درحالی که ظلم رفتاری ما در خانه این محیط

کوچک بر همسر وفرزند ما

جهانی را بصدا درمیآورد فشارها برای ازدواجهای ناخواسته مخالفت ها

با عشق وازدواج جوانی عاشق

به زور شوهر دادن ها وحق کشی هائی باسم بزرگتر

وبی هیچ منطقی زورگوئی هائی که حتی پایه واساس انسانی یا درستی ندارند

ما ازچه در تعجبیم که درتمامی ممالک جهان خانه مادر پدر وهمسر یعنی حامی

نه اجباردهندهی زندگی, نه دستور دهنده ی اخلاقیاتی که اگر

خود صاحبش بودوخود آنرا دارا بود وخود منطق میشناخت انسانیت

میدانست یا خوب وبد سرش میشد با زبان خشم وفریاد

وشلاق وکتک به بازگوئی آن نمی نشست !!!

وبا چهره ی بداخلاقی بدورن خانه نمی آمد که تا از راه میرسد

هرکس به گوشه میخزد وبه کنجی پناه میبرد که از خشم او درامان باشد

وهمه باید بدانند وفراموش نکنند که :

او آقا ویا خانم خسته است

بسیار زحمت کشیده است ومیکشد که نان مرا بدهد واین نه تنها وظیفه ی

اونیست که لطف اوست

ولی چشممش کورشخصی یا لیاقت خانه وزندگی وهمسر وفرزند را دارد یاندارد

اگر نمیتوانست ولیاقتش را نداشت و قدرتش وعرصه ی این را هم نداشت

اوهم بیخود کرد خانه وخانواده ای را اسیر خود کرد ه تازه فرزندانی را اسیر

دنیای خشم خود کرده که چه شود نان ترا میدهم !!!

بی اینکه بخاطر بیاورد این زن وفرزند هم سامان او هستند

وباعث تنها نبودن واز بسیار جهات باعث

رفاه روحی ودرونی او, ولی حال که قدرتی داره چرا که نه

بد نیست ازاین موضوع استفاده وحتی سواستفاده کند که من بزرگ خانواده ام

!نان اور خانواده ام شما نانخور منید ومحتاج من

که نهایت پستی یک مرد است دراوج نامی که می بایست

افتخار خانواده ای جامعه ای وکشوری باشد وکاش تنها باین ختم میشد که ظلم در کنار آن نه تنها در محیط خانه که فراگیر گشته وبه جامعه نیز سرایت کرده است

وخوب نگاه کنیم این نیز خود از (جهل )است وخود نوعی سرکشی گردن کشی

باطل کردن حق ونا مردی ونادرستی ونابرابری

وحال چنان بزرگ این کار کرد وزحمت خود را بزرگ

میکند که انگار درتمام دنیا فقط اوست خرج زندگی میدهد وبار زندگی بردوش میکشد

که وظیفه پدری وهمسری اوست نه لطف او

زمانی که همسر وفززند به گوشه ایپناه میبرند تا ازخشم وخستگی او درامان باشد وفشار کاری خود راخ ستگی خود را اگر بتواند همه بغض های خود را بر سر آنان خالی میکند

بسیار شنیده اید که درخارج از کشور اکثر خانواده ها به طلاق میرسند

وحمل بر گردن کشی زن میشود که او از محیط باز سواستفاده میکند

که بسیار دیده ام خانواده های متلاشی شده از ظلم مرد که همسر را غریب دیده

وحق وحقوق اورا درخفا باطل میکنند

یا نمیگذارند به خارج ار خانه رفته کار ودرسی را دنبال کنند واز زندگی

وحق وحقوق خود سر دربیاورند واورا در فشارهای مالی نگه میدارند بااینکه

انقدر بر سر مسائل احمقانه وپیش وپاافتاده از ترس بودن درخارج وبی بندوباری

سر به سر زن وفرزند خود میگذارند تا یا انها به جان امده میروند یا دولت پادرمیانی

میکند ونجاتشان میدهد وبعد عمین اقایان برای مردم خود تعریف میکنند

که تا پاش رسید خارج دم دراورد خراب شد بد شد چرا چون حقوق خود را فهمید

چون دانست ویاد گرفت که مردوزن یعنی شریک نه خود چوبی بالای سر زن شدن

وتحقیر انسانیت وشخصیت وحق انسانی او

انهم کمترین حق انسانی که خورد وخوراک وداشتن پوشاک است وراحتی

در منزلی که خانه ی او نیز هست من طی اینهمه سال زندگی درنروژ

ودر خارج درتمام کشورهای دنیا که اقوامی نیز دارم وبه دیدارشان نیز میروم

ندیده ام زنی ایرانی خراب شده باشد یا خود را گم کرده باشد یا بد لباس پوشیده

درخیابان جلف بازی دربیاورد جز یکی دومورد انهم درسالهای اولیه امدنم که

خانواده ای دختران 13 و14 ساله خود را که بیکباره به احتماعی باز آورده بود

به راحتی از کف داده ازخانواده جدا شدند

وبا خانواده ای نروژی زندگی کردندتا بتوانند از آزادی زندگی نروژی

برخوردار باشند اما تا دلتان بخواهد کشت وکشتار مردان ایرانی را دیده ام

که زن وفرزند خود را کشته اند یاانقدر به آزار انها پرداخته اند که دولت آنها را زندانی کرده ویا خانواده ای برای اینکه از آزار او درامان باشد

به زندگی درخفا به کمک دولت درمکانیدیگر با نامی دیگر

پرداخت .اما درزمان حرف که میرسد همین اقایان چون نمیتوانند

عنوان کنند چه کردیم که این شد

اینگونه ابراز میکنند که آزادی زیادی برایشان مضرر بود چون دیگر زوش

نمیرسید با چوب بالای سرشان باشد ویادشان بیاندازد که من دارم نان شما را میدهم

واین فرهنگ غلط ماست که مرد درخانه ایرانی یعنی خود خودخدا

نه شریک نه همراه نه یاور نه حامی!!!!!

اگر خدا میشناخت خدائی نمیکرد درقالب همسری وپدری!


¤¤¤¤¤¤¤¤¤

واما آنچه که باعث خشم دائمی من بوده وهست اتفاقاتی ست که در اینسوی آبها برای ایرانیان

می افتد انهم وقتی که حقیقت برعکس آنچه هست به گوش شما میرسد!

¤¤¤¤¤¤¤¤¤

درنتیجه بگذارید من نیز دلیل ودلایل بسیار آنرا بعنوان نام همین فرگرد اشکار کنم

هستند زنانی که خود را می بازند چون به جامعه ای باز میرسند اما این

ختم به زن نمیشود که هستند مردانی که با رسیدن به این محیط که نمیوانند

چون ایران ظلم خودرا برخانه وخانواده وفرزند روا دارندچنان عذابی

بر خانواده میشوند

واین میان نقش شما بعنوان همسر ویا در رابطه با فرزند بعنوان

والدین چیست این که فقط دستور دهنده باشی وبکن نکن کوینده ی زندگی او باشد

وبگوید چگونه بشین یا پاشو خودت را درست اینجوری درست کن

اونجوری راه نرو زیر ابرویت را

بردار ویا نه اصلا بزار سبیل هم در بیاوری تا یوقت دیگران نگاهت نکنند

معلوم نیست اینهمه بغض از چیست؟ ریشه این رفتارها کجاست و

اصلا چرا باید کسی بخود اجازه بدهد به همسر خود که بی شک اونیز انسان بالغی ست که ازدواج کرده یاد بدهد یابگوید چگونه انسانی باش که

من خوشم بیاد وچرا کسی میبایست بخاطر دیگری تغییر کند وازکجا معلوم کدامین بهتر از دیگریست>؟؟>

واین میان محیط گرم خانواده دیگر چه

معنائی دارد اصلا دیگر چه معنائی دارد؟؟؟ وره به کجا میبرد

وهدف نهائی چنین باهم بودنی بی هیچ تفاهم فکری وعملی وگفتاری چیست؟

((گردن کشان خیلی زود برده آدمهای بد کردار می گردند . ارد بزرگ))


که سرانجام زن وفرزند هم نخواهد دولت پا به میان نهاده اجازه نمی دهد

حق کسی بعنوان اینکه زیر دست دیگریست پایمال شود در جائی که به نفع آقایان است بسیار متعصبند وبسیار

اهل خانه وخانواده ومرام وسنت وایرانی بودنشان زمین وآسمان

را برداشته بار خرج کشیدت که میشدو خارجی میشوند که اینجا دیگر ایران نسیت که

من خرج تو را بدهم زن جان !برو خودت کار کن اینجا هرکی باید

خرج خودش را بدهد وزندگی نمیچرخد من تنهائی کار کنم ویکنفره جان بکنم!!!

جمعش کن جانم!! یا مردی یا نیستی اگر هستی نشان بده وبر پای آنچه وظیفه ی توست نه لطف

تو بایست وبیشتر خود را درنگاه زن وفرزند ودنیائی خوار مکن. !

که احدی نیازی به چون توئی ندارد که محتاج چون توئی شود امروزه نه فردا

پاسخ آنرا هم از زندگی وخداوندخویش خواهی گرفت هم از زن وهمسر وفرزند

وتو اگر یکی ازاین گونه انسانها هستی :

بخود بیا!



من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت

از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

جامی وبتی وبربطی بر لب کشت

این هرسه مرا نقد وتورا نسیه بهشت

خیام


پول میخواهی لباس میخواهی خودت برو کار کن

خودت خرجت را بکش ومانده ام چطور اینجور موقعها مرد نیستید وبه تریج قبای مردانگی شما برنمیخورد چراکه صرف ندارد!!!؟؟!!

ومانده ام آنوقت ادم به سرخر واقا بالاسری درزندگی خود که فقط بکن و نکن بگوید چه احتیاجی دارد

خوب مگر عقل ادمی کم شده که کسی را بالای سرخود نگاه دارد انوقت اینوسط تو چکاره ای

پرکننده ی مبل خانه واتاق خواب وهال خانه با یک قیافه ی درهم

وحتی خشم آلود وطلبکار انگار که ارث پدری از همسر وفرزند طلب داردتا

که یاد اوری کند به همه ی اهل خانه که :من منم یادتان نرود یوقت من کی هستم

؟؟؟ یا مانده ای که من از دزد نترسم وهمسایه

به من فقط نگوید بالای چشم تو ابرو!

زنی وفرزندی که بتواند وبخواهد خرج خودرا دربیاورد وبی نیاز از شوهر باشد وپدر

ترا میخواهد چه کند اگر از عاطفه وانسانتیت نیز بوئی نبرده باشی وهرجا بنفع توست

رنگ عوض میکنی یکجا متعصب ایرانی ومسلمانی جای دیگر خارجی مقیم اروپا

که باید اگرهیچ چیز خوب انها را یاد نگرفته ای این یکی را از قانون انان حفط کرده

بیاموزی که زن باید خرج خودش را بدهد بچه باید سر 18 سالگی خانه ی مرا

ترک کند ! وبفکر زندگی خودش باشد

واگر که به یک اروپائی هم بگوئی :اقا خانم جریان اینست سری به تاسف تکان میدهد

که ما فرزند بیکار را بیرون نمیکنیم ما همسری را که دوست ندارد یا بهر دلیلی نمیتواند

کار کند خوار نمیکنیم و کسی که چنین باشد خرد وعقل درست وحساب که ندارد هیچ

بسیار عقب مانده است وچشم دلش دراجتماع کنونی نیز کور است

ودر نادانی غرفه ود ر میان اجتماع چنین آدمی محکوم وخوار

که انیان عاقل در برابر هیچکس گردن کشی نمیکند نه غریبه ای نه بیگانه ونه حتی وحتی بر بدتر از آن بر خانه وخانواده ی خود که جزئی

ازاو واز زندگی وگذشته وآینده

وخاطره و تمامی هستی او در عمر او محسوب میشوند


کنمی خود را دقبال دیگران دریابیم وتوجه کنیم چگونه با دیگران رفتار میکنیم

وبا رفتار خود چه را به دیگری ازخود نشان میدهیم چه را می آموزیم

ودر دنیای امروز درکجای مقام شخصیت وانسانیت ایستاده ایم چه در قبال خود

چه در قبال خانواده وجامعه وکشور خود وایا براستی لیاقت این را داریم

که در عصر امروز خود را درمیان آدمیان جزئی مفید بدانیم

وانسانی اثر گذار در جنبه های مثبت زندگی

کمی با خود بیاندیشیم چه هستم که هستیم چه کرده ایم

چه ثمره ای گرفته ایم

وبه کجا راهی هستیم وچه میخواهیم

هر کسی میتواند راه دیوانگی وگردن کشی را پیش گرفته خود را به بهانه ی

آن از تمتمی مسئولیتهای انسانی خود عاری کند

انسان وارسته ودانا وعاقل با نام باابهت انسانی چنین نیست

واگرچه دنیا دنیای دیوانه ایست ما نباید خود را بر در بیراهه

به پستی دنیا پشت کنیم و شرمنده خود وخدا شویم همرنگ جماعت شدن حرفیست

وراه نامردمی رفتن راهی دگررو بسوی عددم وجود انسانی

و به پستی رسیدن بیراهه ای که گاه بازگشت از آن بطول ودرارای عمر ما قد نداده

باعث پشیمانی ما خواهد شد عرض زندگی خود را وسعت ببخش وقلبت را.


هر کسی نیز میتواند راه دیوانگی وگردن کشی را پیش گرفته خود را به بهانه ی

آن از تمامی مسئولیتهای انسانی خود عاری کند

انسان وارسته ودانا وعاقل با نام باابهت انسانی چنین نیست

واگرچه دنیا دنیای دیوانه ایست ما نباید خود را بر در بیراهه

به پستی دنیا پشت کنیم و شرمنده خود وخدا شویم همرنگ جماعت شدن حرفیست

وراه نامردمی رفتن راهی دگررو بسوی عدم وجود انسانی

و به پستی رسیدن بیراهه ای که گاه بازگشت از آن بطول ودرارای عمر ما قد نداده

باعث پشیمانی ما خواهد شد عرض زندگی خود را وسعت ببخش وقلبت را.


از آن اول نفس دیوانه بودم

وتا اخر نفس دیوانه هستم

ندارم شرمی از دیوانگی ها

چو بین عالمی دیوانه رستم

زمانی عاقل وفرزانه بودم

ولی درعاقلی خود را شکستم

کنون دیگر شدم رنگ جماعت

به مجنونی به هر محفل نشستم

ف.شیدا / فرزانه شیدا


کمی تنها کمی باید برهمه ی اینها بعنوان وظیفه ی خود در قبال خود
ودیگران با این سوالات اندیشه کرد ومی بایست پاسخی موجه بر خود داشت تا احساس کرد سربلند خود ودنیای خود وخداوند خویش است

((گردن فرازان به خرد روی آوردند و گردن کشان به نابخردی . ارد بزرگ))


پایان فرگرد گردن کشی

---
به قلم فرزانه شیدا

نروژ/ اسلو


منبع : بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *گردن کشی*
http://greatorod.forumotion.ca/forum-f11/topic-t3-10.htm#26





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.